بگذار تا بگریم؛ غزلی از مظاهر مصفا

بگذار تا بگریم بر دامن شب ای شب
بگذار تا بسوزم در آتش تب ای شب

افسرده و نزارم چندان جگر ندارم
تا از جگر برآرم فریاد یارب ای شب

بی تابم و نیابم از هیچ سو مفرّی
می پویم و نجویم ملجا و مهرب ای شب

افتاده ایم بی تاب با دیدگان بی خواب
از روزگار کژتاب وز نحس کوکب ای شب

لب بستم از شکایت تا کس نداندم درد
جانم رسید صد بار از درد بر لب ای شب

هم بیشتر پریشان هم بیشتر نزارم
هم بیشتر نژندم از هر شب امشب ای شب

امتیاز دهید: post
ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

2 نظرات
  1. میثم خان می‌گوید

    باعث شرم ما ایرانیان است این بی بندو بار

    1. رویا می‌گوید

      آقا میثم خان هیچ لزومی نداره شما این عنوان رو نگاه کنی وقتی شرمت میاد! من مدافع این خانوم نیستم اما الان دیگه دوره ای نیس که بخوایم برای افراد حد و مرز تعیین کنیم…

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.