مرور رده

فرهنگ

در عشق تو زندگی می کنم، شعری از سارا تیز دیل

در عشق تو زندگی می کنم همانگونه که علفها در دریا با هر موج که می آید دوباره متولد می شوم و با هر موج که می گذرد غرق می شوم جان سرشار از رویایم را در تو خالی می کنم با قلب تو می تپم فرمانبردار جان توام... sara Teasdale سارا تیز…
ادامه مطلب ...

در، شعری از رابرت گریوز

وقتی که ناگهان آمد تو گویی که در دیگر بسته نخواهد شد، و او هرگز نخواهد رفت اتاق رو به یک دریا گشوده شد، دریایی که هیچ دری، آن را مهار نمی کرد... عاقبت زمانی که لبخند زنان سری تکان داد تا رهسپار شود تو گویی که ناگهان دری بسته شد و…
ادامه مطلب ...

معرفی یورک بکر، داستان نویس لهستانی

یورک بکر Jurek becker نویسنده و داستان نویس لهستانی در سال ۱۹۳۷ به دنیا آمد و کودکی خود را در کتوی یهودی ها گذراند. بعد از جنگ جهانی دوم در آلمان دموکراتیک ماندگار شد و به کار سناریو نویسی روی آورد. نخستین رمانش به نام "یعقوب کذاب" نام او…
ادامه مطلب ...

هنر منبت کاری و پیشینه آن

منبت کاری چوب نام یکی از صنایع دستی ایران می‌باشد که ریشه کلمه منبت از کلمهٔ نبات گرفته شده و به معنی رویانیده می‌باشد. و به این دلیل بوده است که برجستگی گل و گیاه بر روی چوب، سنگ، و مانند روئیدن گیاه بر روی آن بوده است. هنر منبت که در آن…
ادامه مطلب ...

درباره عشق، شعری از روی کرافت

تو را دوست دارم نه فقط به خاطر آن چه که هستی بلکه برای آن چه که هستم وقتی که با تو هستم! دوستت دارم به خاطر بخشی از وجودم که تو با عشق ات پروراندی بدون تماس بدون حرف بدون نشانه تنها با حضورت با اینکه بودی خودت بودی و این…
ادامه مطلب ...

مزار امیدهای قدیمی، سروده ای از حسن عزالدین دینامو

نه ابدیتی و نه رستورانی در بهشت چیزی نمی خواهم جز لقمه ای نان. دیر که می شود ستارگان را نیز نمی توانم سیر بکنم هر غروب سر در گریبان به خانه بر می گردم از مزار امید های قدیمی. حسن عزالدین دینامو شاعر ترکیه ترجمه از رسول…
ادامه مطلب ...

زندگی، سروده ای از وانگ گیوژن

وقتی که خوشبختی را می پذیری رنج را نیز پذیرا می شوی هشیاری را که برمی گزینی گاه گیج و مغشوش می شوی بر دیگران که غالب می شوی مغلوب آنان نیز می شوی هر قدمی که به جلو بر می داری قدمی دیگر را پشت سر می گذاری تو! تو که طلوع خورشید را می…
ادامه مطلب ...

معرفی ماکس فریش، داستان نویس و نمایشنامه نویس سوییسی

ماکس فریش max frisch، داستان نویس و نمایشنامه نویس سوییسی در پانزدهم مه ۱۹۱۱ به دنیا آمد. معماری خواند و تا هنگامی که به آمریکا و مکزیک سفر کرد (۱۹۵۲-۱۹۵۱) در همین رشته فعالیت داشت. اما پس از این سفر به نویسندگی رو آورد. وی در رمان های خود…
ادامه مطلب ...

تنها در قلمرو تو؛ شعری از امیلی دیکنسون

هیچ زندگی در انتظار من نیست مگر به این وادی منتهی شود و نه هیچ مرگی مگر مرا از این وادی براند. هیچ بندی مرا به زمین متصل نمی کند و نه هیچ کار تازه ای هیچ مگر در این وادی در قلمرویی که تنها تویی! Emily Dickinson امیلی دیکنسون…
ادامه مطلب ...

جز آذرخشی چند؛ نوشته ای از بهرام بیضایی

ایشان، مردان، مردان ایران، با دل خود، با دل خود، با دل اندوهنار خود می‌گویند: ما اینک چه می‌توانیم؟ که کمان‌هامان شکسته، تیرهامان بی‌نشان خورده، و بازوهایمان سست است. ورراست و چنین بود. زیرا که ایشان از جنگ دراز آمده بودند. که جنگ درازشان…
ادامه مطلب ...

پایان؛ شعری از لنگستون هیوز

نه ساعتی بر دیوار است و نه زمانی. سایه یی نمی جنبد از سپیده دمان تا شامگاه بر کف سلول. نه نوری هست نه حتی ظلماتی. بیرون در دیگر دری نیست. langston heughes لنگستون هیوز شاعر سیاهپوست امریکا ترجمه از احمد شاملو، مجموعه شعر…
ادامه مطلب ...

پگاه؛ شعری از اکتاویو پاز

دست ها ولب های باد دل آب درخت مورد اردوگاه ابرها حیاتی که هر روز چشم بر جهان می گشاید مرگی که با هر حیات زاده می شود... چشمانم را می مالم آسمان زمین را در می نوردد. octavio paz اکتاویو پاز ترجمه از احمد شاملو
ادامه مطلب ...