مرور رده
شعر
من کاشف اصالت زیبایی توام؛ شعری از حمید مصدق
ای قامت بلند
ای از درخت افرا گردنفرازتر
از سرو سر بلند بسی پاکبازتر
ای آفتاب تابان
از نور آفتاب بسی دلنوازتر
ای پاک تر
از برفهای قله الوند
تو مهربانتر از
لطیف نسیم ساکت شیرازی
در سینه خیز دماوند
و دست تو
دست ظریف تو گلهای باغ را…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
آیدا فسخ عزیمت جاودانه بود؛ شعری از احمد شاملو
میان خورشیدهای همیشه
زیبایی ی تو
لنگری ست
خورشیدی که
از سپیده دم همه ستاره گان
بی نیازم می کند
نگاه ات
شکست ستمگری ست
نگاهی که عریانی ی روح مرا
از مهر
جامه یی کرد
بدان سان که کنون ام
شب بی روزن هرگز
چنان نماید که کنایتی…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
عشق تو آفتاب است؛ شعری از شیرکو بیکس
همیشه چشمانت
دو چشمهاند در خوابهایم
و همین است که
صبح که شعرم بیدار میشود
میبینم بسترم سرشار از گُلِ عشقِ توست و
نمنم گیاه و سبزینه
عشق تو آفتاب است
آنگاه که
درونم طلوع میکنی و میبینمت
آن هنگام هم که میروی نمیبینمت
سایهی…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
آبی به رنگ دریا؛ شعری از حسین پناهی
آن روزها من به سلیقه کسی که دوستم داشت
و دوستش داشتم
سر تا پایِ زندگیم را آبی کرده بودم
آبی آبی
آبی به رنگ دریا
و نا گهان یک روز او را دست در دست کسی دیدم که
سر تا پایش زرد بود
زرد، مثل نور
من شنا نمی دانستم
دلم فرصت نداد تا شنا…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
از دست رفته؛ شعری از فرانسیسکو فیگروا
گمگشته گام برمیدارم بانوی من
از میان مردمان
بی تو
بی من
بی وجود
بی خدا
بی هستی
بی تو
ز آنسو که تو را با من کاری نبود
بی من
ز آنسو که جایت در برم خالیست
بی وجود
ز آنسو که در نبودت
برای بدرود خواندن حتی، هیچ نیست
بی خدا
ز…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
این روزها به آرامی دوستت دارم؛ شعری از افشین صالحی
این روزها
به آرامی دوستت دارم
جوری کنار تو می آیم
مبادا که ناز خوابِ شیرینت بیاشوبد
کابوس شود
و بترسد
طوری سلام می کنم
مبادا که فکر قشنگت
خش گیرد و
او را بد بیند
این روزها
به آرامی دوستت دارم
وقتی نگاهت می کنم
که حوصله ات…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
روزها رفتند؛ شعری از نازک الملائکه
روزها رفتند
و تو به یاد نیاوردی
که آنجا
در آن گوشه ی متروک قلبت
عشقی جا مانده
عشقی زخم خورده
که بی تابانه می نالد
روشنایی ام بخش
روزها رفتند
و ما به هم نرسیدیم
تو آن سوی مرزهای رویایی
در افقی که ناشناخته ها را در آغوش گرفته
و…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
دوستش داشته باشی؛ شعری از افشین یداللهی
دوستش داشته باشی
و او
در دو قدمیِ عاشقِ تو شدن
این پا و آن پا کند
و بگوید
عاشقم نکن
میخواهم عاقلانه تصمیم بگیرم
شاید با آدمِ آسانتری بروم
و تو
عاشقش نکنی
او برود
مدتی بعد بیاید و بگوید
چرا عاشقم نکردی
وقتی میدیدی
اینقدر…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
بیا با من زندگی کن؛ شعری از جان یائو
بیا با من زندگی کن
تا بنشینیم
روی صخرهها
کنار رودخانههای کمعمق
بیا با من زندگی کن
تا میوهی بلوط بکاریم
در دهان یکدیگر
و این آیین ما شود
برای سلام گفتن به زمین
پیش از آنکه پرتمان کند
دوباره به میان برفها
و حفرههای…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
روشنای زندگیام؛ شعری از نزار قبانی
روشنای زندگیام
نسیم من
فانوسام
بیانیه باغهای من
پلی به سمت من بکش از عطر نارنج
جایی به من بده
چون شانه عاجی
در میان شب گیسوانت
و آنگاه فراموشم کن
نزار قبانی
ترجمه: سیامک بهرام پرور
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
عشق تو؛ شعری از شیرکو بیکس
عشقِ تو
یک ساعت به شبانه روز افزود
ساعتِ بیست و پنج
عشق تو
یک روزِ دیگر به ایام هفته افزود
روزِ هشتم
عشق تو
یک ماهِ دیگر به سال افزود
ماه سیزدهم
عشق تو
یک فصلِ دیگر به چهار فصل افزود
فصل پنجم
عشق تو اینگونه
نوعی زندگی…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
نغمه درد؛ شعری از فروغ فرخزاد
در منی و این همه زمن جدا
با منی و دیده ات بسوی غیر
بهر من نمانده راه گفتگو
تو نشسته گرم گفتگوی غیر
غرق غم دلم به سینه می تپد
با تو بی قرار و بی تو بی قرار
وای از آن دمی که بی خبر زمن
برکشی تو رخت خویش از این دیار
سایه توام بهر…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...