داستان کودکانۀ بهار زنبورها؛ نوشتۀ گلنوشا صحرانورد
زنبور کوچولو در رختخواب مومی و راحتش خوابیده بود که ملکه زنبورها با عصای زرد رنگش به داخل حفره زنبورها آمد و گفت : زنبورهای کارگر، فرزندانم برخیزید و آماده شوید برای کار و بار.
زنبور کوچولو بلند شد و کمی چشمهایش را مالید و گفت : چه خبر…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...