داستان کوتاه حیران، نوشتۀ نازنین اسکندری
یک
زن درمانده روی کاناپه افتاده است. پاهایش ضعف میرود و سینهاش خِس خِس میکند. چشمهایش را آرام میبندد.
دو
زن منتظر آماده شدن قهوهاش، بالای سر قهوه ساز ایستاده است. از پنجره بیرون را نگاه میکند. برف میآید. قهوهاش را آرام و با…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...