داستان کوتاه گره ام را باز نکن اثر محمد لـله گانی
داشت با نگاه سبزش یه لقمه چربم میکرد، اینکه بگم به چشم خریداری. نه، اما زیر سایه درختبید وایستاده بودو منو به چشم طعمه میبلعید، تنها چیزی که توی صورتش تونستم بخونم تردید بود. بالاخره با خودش به توافق رسید ومثل عقاب به طرفم اومد، چادرشو…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...