مرور برچسب

فریدون مشیری

آخرین غزل زنده یاد فریدون مشیری

مرگ عاشقانه جان زنده‌است اگر چه به رنج از تنم هنوز با خون این و آن نفسی می‌زنم هنوز از خون تابناک و طربناک و پاک خود یک یا دو قطره شعله کشد در تنم هنوز گرمای عشق تاخته تا مغز استخوان شعرم شرار اوست اگر روشنم هنوز برگی به…
ادامه مطلب ...

دست‌هامان، نرسیده است به هم شعری از فریدون مشیری

فریدون مشیری یکی از شاعران معاصر ایرانی است، وی سرودن شعر را از پانزده سالگی آغاز کرد و قالب اشعارش در آن زمان غزل بود. از دل و دیده، گرامی‌تر هم آیا هست؟ دست آری، ز دل و دیده گرامی‌تر دست زین همه گوهر پیدا و نهان در تن و جان بی‌گمان…
ادامه مطلب ...

گر نکوبی شیشه غم را به سنگ شعری از فریدون مشیری

فریدون مشیری شاعر معاصر ایرانی است. اولین مجموعه شعرش با نام تشنه توفان در ۲۸ سالگی او با مقدمه محمدحسین شهریار و علی دشتی در ۱۳۳۴ به چاپ رسید. بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک شاخه‌های شسته، باران خورده، پاک آسمان آبی و ابر سپید برگ‌های…
ادامه مطلب ...

می‌رسد سردی پاییز حیات شعری از فریدون مشیری

فریدون مشیری شاعری میانه گرا بود و شعرش بازتابی از تمامی نشانه‌های زندگی و حادثه‌هایی است که برای او اتفاق افتاده است. گرمی آتش خورشید فسرد مهرگان زد به جهان رنگ دگر پنجه خسته این چنگی پیر ره دیگر زد و آهنگ دگر زندگی مرده به بیراه…
ادامه مطلب ...

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی شعری از فریدون مشیری

فریدون مشیری متولد سی شهریور ماه ۱۳۰۵ در تهران است و اولین مجموعه شعرش با نام تشنه توفان در ۲۸ سالگی و با مقدمه محمدحسین شهریار و علی دشتی در ۱۳۳۴ به چاپ رسید. بگذار سر به سینه من تا که بشنوی آهنگ اشتیاق دلی درد مند را شاید که…
ادامه مطلب ...

دیوانه نیستم، به خدا سخت عاشقم شعری از فریدون مشیری

صبح از دریچه سر به درون می‌کشد به ناز وز مشرقِ خیال تو صبحِ تابناک‌تری را سر در کنار من با چهره شکفته چو گل‌های نسترن لبخند می‌زنی من آفتاب پاک‌تری را در نوشخندِ مهر تو می‌بینم در مطلعِ بلند شکفتن من روز خویش را…
ادامه مطلب ...

غروب پاییز؛ شعری از فریدون مشیری

لم خون شد از این افسرده پاییز از این افسرده پاییز غم انگیز غروبی سخت محنت بار دارد ھمه درد است و با دل کار دارد شرنگ افزای رنج زندگانی ست غم او چون غم من جاودانی ست افق در موج اشک و خون نشسته شرابش ریخته جامش شکسته گل و گلزار را چین…
ادامه مطلب ...

بگذار که بر شاخه این صبح دلاویز؛ شعری از فریدون مشیری

بگذار که بر شاخه این صبح دلاویز بنشینم و از عشق سرودی بسرایم آن گاه به صد شوق چو مرغان سبکبال پر گیرم از این بام و به سوی تو بیایم خورشید از آن دور، از آن قله پربرف آغوش کند باز، همه مهر همه ناز سیمرغ طلایی پر و بالیست که چون من…
ادامه مطلب ...

قھر مکن ای فرشته روی دلارا؛ شعری از فریدون مشیری

قھر مکن ای فرشته روی دلارا ناز مکن ای بنفشه موی فریبا بر دل من گر روا بود سخن سخت از تو پسندیده نیست ای گل رعنا شاخه خشکی به خارزار وجودیم تا چه کند شعله ھای خشم تو با ما طعنه و دشنام تلخ اینھمه شیرین چھره پر از خشم و…
ادامه مطلب ...

بانوی رویاهای من؛ شعری از فریدون مشیری

عمری به هر کوی و گذر گشتم که پیدایت کنم اکنون که پیدا کرده ام، بنشین تماشایت کنم الماس اشک شوق را تاجی به گیسویت نهم گل های باغ شعر را زیب سراپایت کنم بنشین که با من هر نظر، با چشم دل، با چشم سر هر لحظه خود را مست تر، از روی زیبایت…
ادامه مطلب ...

طلوع؛ شعری از فریدون مشیری

چشم صنوبران سحر خیز بر شعله بلند افق خیره مانده بود. دریا، بر گوهر نیامده! آغوش می گشود. سر می کشید کوه، آیا در آن کرانه چه می دید؟ پر می کشید باد، آیا چه می شنید، که سرشار از امید، با کوله بار شادی، از دره می گذشت،…
ادامه مطلب ...

با خون شعرهایم؛ فریدون مشیری

با دیدگان بسته، در تیرگی رهایم ای همرهان کجایید؟ ای مردمان کجایم؟ پر کرد سینه‌ام را فریاد بی شکیبم با من سخن بگویید ای خلق، با شمایم! شب را بدین سیاهی، کی دیده مرغ و ماهی ای بغض بی‌گناهی بشکن به های‌هایم سرگشته در بیابان،…
ادامه مطلب ...