داستان کوتاه چشمهای سبز؛ نوشته عابدین زارع
تا زن نگیری صاحب زندگی نمیشی. این را خاله ام میگوید. هروقت میبیندم امان نمیدهد. فرقی نمیکند تنها باشم یا توی جمع، زل میزند توی چشمام و با تحکّم انگشت اشاره اش را توی هوا تکان میدهد و میگوید: « زن و زندگی، تا زن نگیری...» من هم که…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...