مرور برچسب

شفیعی کدکنی

من عاقبت از اینجا خواهم رفت شعری از محمدرضا شفیعی کدکنی

من عاقبت از اینجا خواهم رفت پروانه ای که با شب می رفت این فال را برای دلم دید دیری است مثل ستاره ها چمدانم را از شوق ماهیان و تنهایی خودم پر کرده ام ولی مهلت نمی دهند که مثل کبوتری در شرم صبح پر بگشایم با یک سبد ترانه و لبخند…
ادامه مطلب ...

مرزهای ایرانشهر، شعری از شفیعی کدکنی

با یاد ایرج افشار خط‌های رویِ نقشه به دیوار؟ و آن سیمِ خاردار؟ ـ نه هرگز! معنای من کجاست، پس اکنون؟ در تنگِ این حصار؟ ـ نه هرگز! □ از سیم‌ِ خاردار گذر کُن بگذر ز خار و صخره خارا آن سویِ بادکوبه و گنجه و آن…
ادامه مطلب ...

دست به دستِ مدّعی شانه به شانه می‌روی، شعری از محمدرضا شفیعی کدکنی

دست به دستِ مدّعی شانه به شانه می روی آه که با رقیبِ من جانبِ خانه می روی! بی خبر از کنارِ من، ای نَفَسِ سپیده دم گرم تر از شراره ی آهِ شبانه می روی من به زبانِ اشکِ خود می دهمت سلام و تو بر سرِ آتشِ دلم همچو زبانه می روی…
ادامه مطلب ...

در زیر باران ابریشمین نگاهت؛ شعری از شفیعی کدکنی

در زیر باران ابریشمین نگاهت بار دگر ای گل سایه رست چمنزار تنهایی من چون جلگه ای سبز و شاداب گشتم درتیرگی های بیگانه با روشنایی همراز مهتاب گشتم امشب به شکرانه بارش پر نثار نگاهت ای ابر بارانی مهربانی من با شب و جوی و ساحل غزل می…
ادامه مطلب ...

به امید تو؛ شعری از شفیعی کدکنی

مردم از درد و به گوش تو فغانم نرسید جان ز کف رفت و به لب راز نهانم نرسید گرچه افروختم و سوختم و دود شدم شکوه از دست تو هرگز به زبانم نرسید به امید تو چو آیینه نشستم همه عمر گرد راه تو به چشم نگرانم نرسید غنچه ای بودم و پر پر شدم…
ادامه مطلب ...