ملک مقرب؛ داستان کوتاهی از جان آپدایک
عقیق رنگارنگ و سرو شکافته و ظروف مفرغین فرو شده در آب ساکن: این چیزها را عرضه میکنم. سنگ سماک، چوب ساج، یاسمن، و مر: این هدایا را میآورم. درخشندگیی صندلهایم از غبار میخکها تیره میشود. بالهایم با نوشابهای که عمر را جاودان میکند موم…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...