داستان کوتاه آدم کشها اثر ارنست همینگوی
در سالن غذاخوری هِنری باز شد و دو مرد آمدند تو. پشت پیشخوان نشستند.
جورج از آنها پرسید: «چی میخورین؟».
یکی از آنها گفت: «نمیدونم. اَل، تو چی میخوری؟».
اَل گفت: «نمیدونم. نمیدونم چی میخورم».
بیرون هوا داشت تاریک میشد. آنور…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...