مرور برچسب

آنا آخماتووا

جدایی شعری از آنا آخماتووا

آنا آخماتووا یکی از برجسته‌ترین شاعران روس قرن بیستم بود، وی یکی از بنیان‌گذاران مکتب شعری آکمه‌ئیسم بوده است. سالیانی دراز گذشت تا از هم گسستیم دیگر چه برای گفتن داریم؟ مال منند اکنون، سرمای آزادی درون و تاج سیمین بر سر. نه…
ادامه مطلب ...

در دل من خاطره‌ای است شعری از آنا آخماتووا

آنا آخماتووا شاعر و نویسنده اهل روسیه بود. وی یکی از مهترین شاعران روسیه در قرن بیستم محسوب می‌شود و نامش در فهرست نهایی نامزدانِ جایزه نوبل ادبیات در سال ۱۹۶۵ قرار گرفت. در دل من خاطره‌ای است مثل سنگی سفید در دل دیوار مرا با آن سر جنگ…
ادامه مطلب ...

من این گونه‌‌ام که هستم شعری از آنا آخماتووا

آنا آخماتووا یکی از برجسته‌ترین شاعران روس است که در قرن بیستم می‌زیست. وی در سال ۱۹۶۵ در فهرست جایزه نوبل قرار گرفت. آنا آخماتووا یکی از بنیان‌گذاران مکتب شعری آکمه‌ئیسم و سبک وی در قیاس با معاصرانش کاملاً اصیل و متمایز است. من این گونه…
ادامه مطلب ...

اگر تو بیایی و به در بزنی، شعری از آنا آخماتووا

به خود یاد دادم که عاقل باشم و ساده زندگی کنم به آسمان بنگرم و خدا را شکر گویم دم غروب انقدر راه بروم که خسته شوم و جان نداشته باشم به دلواپسی ها گوش دهم. وقتی برگهای گیاه روییده در مسیل رود خش خش می کنند و میوه های زرد و سرخ سماق کوهی…
ادامه مطلب ...

عشق گاهی در لبخند یک نفر جا خوش می‌کند، شعری از آنا آخماتووا

عشق گاه چون ماری در دل می‌خزد و زهر خود را آرام در آن می‌ریزد گاه یک روز تمام چون کبوتری بر هرّه‌ی پنجره‌ات کز می‌کند و خرده نان می‌چیند گاه از درون گلی خواب آلود بیرون می‌جهد و چون یخ، نمی، بر گلبرگ آن می‌درخشد و گاه حیله گرانه…
ادامه مطلب ...

اما آن بوسه های نگرفته و نداده؛ آنا آخماتووا

چگونه فراموش کنم که جوانی من چطور سرد و خاموش گذشت؟ چگونه زندگی روزمره جای همه چیز را گرفت و عمرم مثل دعای یکشنبه ی کلیسا، یکنواخت و خسته کننده سپری شد؟ چه راهها دوشادوش آنکس رفتم که اصلا دوستش نداشتم و چه بارها دلم هوای آنکس کرد که…
ادامه مطلب ...

مرا به خاطر بسپار؛ شعری از آنا آخماتووا

نمی ترسم از سرنوشت هولناک و از دلتنگی های کشنده ی شمال مهم نیست که سپیده دمان را دیگر نبینیم و مهتاب بر ما نتابد هدیه ای نثارت می کنم امروز که در جهان بی مثل و مانند است عکس رقصانم را در آب در ساعتی که جویبار شبانه هنوز بیدار ست…
ادامه مطلب ...

بی تو من می میرم؛ شعری از آنا آخماتووا

من دستهایم را زیر شال بهم فشردم و فکر کردم چرا امروز رنگ پریده است؟ غم و اندوه من قلب او را آکنده رنگ از رخسارش برچیده آن لحظه فراموش ناشدنی است آن لحظه همیشه در ذهنم پایدار است بدون حرفی ادای کلمه ای با قدمهای سنگین از در بیرون…
ادامه مطلب ...

چگونه فراموش کنم؛ شعری از آنا آخماتووا

چگونه فراموش کنم که جوانی من چطور سرد و خاموش گذشت؟ چه راه ها دوشادوش آن کس رفتم که اصلا دوستش نداشتم و چه بارها دلم هوای آن کس کرد که دوستش داشتم حالا دیگر راز فراموشکاری را از همه ی فراموشکاران بهتر آموخته ام دیگر به گذشت زمان…
ادامه مطلب ...