من از هیچ چیز خبر نداشتم. آخرِ شب بود و داشتم از آنها جدا میشدم که غفور دست انداخت زیر بازویم و آرام گفت: تو هم با ما بیا! دکتر باران به غفور و بعد به من نگاه کرد. از جوانی تو خاطرم مانده... ادامه مطلب
من از هیچ چیز خبر نداشتم. آخرِ شب بود و داشتم از آنها جدا میشدم که غفور دست انداخت زیر بازویم و آرام گفت: تو هم با ما بیا! دکتر باران به غفور و بعد به من نگاه کرد. از جوانی تو خاطرم مانده... ادامه مطلب
سایت زیباشهر در پی یک سبک زندگی مبتنی بر ارزشهای جامعه ایران است. از اینکه با حفظ کپی رایت، هم ترانهٔ ما در این شهر اینترنتی هستید، ممنونیم