مرور برچسب

احمد شاملو

شعر جهان از احمد شاملو

بیتوته کوتاهی است جهان در فاصله گناه و دوزخ پیش از آنکه واپسین نفس را بر آرم پیش از آنکه پرده فرو افتد پیش از پژمردن آخرین گل سرخ بر آنم که زندگی کنم بر آنم که عشق بورزم برآنم که باشم در این جهان ظلمانی در این روزگار سر شار از فجایع…
ادامه مطلب ...

نه در خیال، که رویاروی می بینم، شعری از احمد شاملو

نه در خیال، که رویاروی می بینم سالیانی بار آور را که آغاز خواهم کرد خاطره ام که آبستن، عشقی سرشار است کیف مادر شدن را در خمیازه های انتظاری طولانی مکرر می کند خانه ئی آرام و اشتیاق پر صداقت تو تا نخستین خواننده ی هر سرود تازه باشی…
ادامه مطلب ...

درد مشترک؛ شعری از احمد شاملو

اشک رازیست لبخند رازیست عشق رازیست اشک آن شب لبخند عشقم بود قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی صدا نیستم که بشنوی یا چیزی چنان که ببینی یا چیزی چنان که بدانی من درد مشترکم مرا فریاد کن درخت با جنگل سخن میگوید علف با صحرا…
ادامه مطلب ...

آیدا فسخ عزیمت جاودانه بود؛ شعری از احمد شاملو

میان خورشیدهای همیشه زیبایی ی تو لنگری ست خورشیدی که از سپیده دم همه ستاره گان بی نیازم می کند نگاه ات شکست ستمگری ست نگاهی که عریانی ی روح مرا از مهر جامه یی کرد بدان سان که کنون ام شب بی روزن هرگز چنان نماید که کنایتی…
ادامه مطلب ...

قلب خوب تو؛ شعری از احمد شاملو

هیچ کجا هیچ زمان فریاد زنده گی بی جواب نمانده است به صداهای دور گوش میدهم از دور به صدای من گوش می دهند من زنده ام فریاد من بی جواب نیست قلب خوب تو جواب فریاد من است احمد شاملو
ادامه مطلب ...

دوشیزگان تگرگ؛ شعری از یانیس ریتسوس با ترجمۀ احمد شاملو

دوشیزه‏ گان تگرگ در کناره در کار گرد آوردن نمک ‏اند. آنان، از آن سان خمیده ‏پشت قادر به رؤیت دریا نیستند. زورقى با بادبان سپید از پهنه‏ ى دریا به جانب ایشان اشارتى مى ‏کند. دوشیزه ‏گان او را نمى ‏بینند و زورق از اندوه به تیره‏…
ادامه مطلب ...

گوسالۀ کوچولو؛ داستان کوتاهی از ارسکین کالدول با ترجمۀ احمد شاملو

یک‌روز صبح، بابام خیلی زودتر از همیشه قبل از طلوع آفتاب بلند شد و بدون این‌که کلمه‌ئی با کسی حرف بزند رفت ماهی‌گیری. بابام دوست داشت که بعض روزها، صبح پیش از این‌که مامان تو خانه رفت‌وآمد روزانه‌اش را شروع کند این شکلی جیم شود و به…
ادامه مطلب ...

شعر کودکانۀ بارون از احمد شاملو

بارون میاد جرجر گم شده راهِ بندر ساحلِ شب چه دوره آبش سیا و شوره ای خدا کشتی بفرست آتیشِ بهشتی بفرست جاده‌یِ کهکشون کو زُهره‌ی آسمون کو چراغِ زُهره سرده تو سیاهیا می‌گرده ای خدا روشنش کن فانوسِ راهِ منش کن گم شده…
ادامه مطلب ...

از این گونه مردن؛ شعری از احمد شاملو

می‌خواهم خوابِ اقاقیاها را بمیرم. خیال‌گونه در نسیمی کوتاه که به‌تردید می‌گذرد خوابِ اقاقیاها را بمیرم. می‌خواهم نفسِ سنگینِ اطلسی‌ها را پرواز گیرم. در باغچه‌هایِ تابستان، خیس و گرم به نخستین ساعاتِ عصر نفسِ اطلسی‌ها…
ادامه مطلب ...

ترانه‌ای کوچک‌تر از دست‌های تو… احمد شاملو

نه به خاطر آفتاب، نه به خاطر حماسه به خاطر سایه‌ی بام کوچکش به خاطر ترانه‌ای کوچک‌تر از دست‌های تو نه به خاطر جنگل‌ها، نه به خاطر دریا به خاطر یک برگ به خاطر یک قطره روشن‌تر از چشم‌های تو نه به خاطر دیوارها ــ به خاطر یک چپر نه…
ادامه مطلب ...

من و تو، درخت و بارون…، شعری از احمد شاملو

من باهارم تو زمین من زمینم تو درخت من درختم تو باهار ــ نازِ انگشتای بارونِ تو باغم می‌کنه میونِ جنگلا تاقم می‌کنه. تو بزرگی مثِ شب. اگه مهتاب باشه یا نه تو بزرگی مثِ شب. خودِ مهتابی تو اصلاً، خودِ مهتابی تو. تازه، وقتی بره…
ادامه مطلب ...