مترجم: حمیدرضا آتشبرآب قصبهی نانهای جویده شده همسایهی عزیز ماکسیم… (آه فراموش کردم پدر روحانی شما را چه مینامید، بزرگوارانه مرا ببخشید!) ببخشید وعفو کنید این مردک پیر و روحیهی یا... ادامه مطلب
ساعت دیواری، ظهر را اعلام کرد. سرگرد شچلکولوبف۱، مالک هزار جریب زمین زراعتی و یک همسر جوان، کلهی نیمه طاس خود را از زیر شمد چیتی درآورد و بلندبلند ناسزا گفت. دیروز،هنگامی که از کنار آلاچیق... ادامه مطلب
برگردان: سروژ استپانیان گرگ و میش غروب است. برفدانه های درشت آبدار به گرد فا نوسهایی که دمیپیش روشنشان کرده اند، با تأنی میچرخند وهمچون پوششی نازک و نرم، روی شیروانیها و پشت اسبها و... ادامه مطلب
برگردان: احمد گلشیری استپان كلوچكف، دانشجوی سال سوم، توی ارزانترین اتاق یكمجتمع بزرگ آپارتمانی مبله میرفت و میآمد و سرگرم حاضر كردندرس آناتومی بود. دهانش خشك شده بود... ادامه مطلب