مرور رده
فرهنگ
پیراهنِ آبی ات را پررنگ تر بپوش؛ شعری از لیلا کردبچه
روزی
دوباره به آسمان نگاه خواهم کرد
از رهگذری خواهم پرسید
امروز روزِ چندم مهر است؟
و صورتی را برای شاخه گلی در دستم
و نارنجی را برای غروبی پاییزی
و آبی را برای پیراهنِ تو به خاطر خواهم آورد
به جای تمامِ چیزهایی که از یاد برده ام…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
غزل شماره ۱۷۹: رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند
من ار چه در نظر یار خاکسار شدم
رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند
چو پرده دار به شمشیر میزند همه را
کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند
چه جای شکر و شکایت ز نقش…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
فنجان سردِ قهوه و دریا…؛ شعری از صوفی صابری
فنجــان سردِ قهوه و دریا.. تو نیستی
شبگریه و سکوت و تقلا... تو نیستی
یک آینــــه کــــه بـا رژلب مانده روی میز
یک کیفِ چرم، دولچه گابانا... تونیستی
یک جفت کفش، قرمز و غمگین کنار در
یک پیرهن سفید سراپـــا... تـــو نیستی
شرمنده…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
غزل شماره ۱۷۸: هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
وان که این کار ندانست در انکار بماند
اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن
شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند
صوفیان واستدند از گرو می همه رخت
دلق ما بود که در خانه خمار بماند
محتسب شیخ شد و…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
غزل شماره ۱۷۷: نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند
نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست
کلاه داری و آیین سروری داند
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که دوست خود روش بنده پروری داند
غلام همت آن رند عافیت سوزم…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
غزل شماره ۱۷۶: سحرم دولت بیدار به بالین آمد
سحرم دولت بیدار به بالین آمد
گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد
قدحی درکش و سرخوش به تماشا بخرام
تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد
مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشای
که ز صحرای ختن آهوی مشکین آمد
گریه آبی به رخ سوختگان بازآورد…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
اسیر، غزلی از الهام حق مرادخان
عاشقی این است اگر، از عشق سیرم کرده ای
بلبلی سردرگریبان، گوشه گیرم کرده ای
غنچه ی دلدادگی را در دلم پرپر مکن
مهربانی کن اگر حتی اسیرم کرده ای
صورت پژمرده ام بر درد عشقت شد گواه
لااقل اندازه ی یک قرن پیرم کرده ای
نذر کردم، هرکه…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
قتل کریستالی؛ داستان کوتاهی از فریبا باکری
مادرم با فریاد اسم تک تک ما را صدا می کرد: فرهاد، فرشاد، فرزاد؛ حتما اتفاق مهمی افتاده بود که این طور داد می زد.با عجله از پله ها پایین دویدم. موقع پایین رفتن؛ از پنجره ی باز راه پله، هوای داغ و شرجی مرداد ماه صورتم را گداخت. شهر ما با حدود…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
کاشیکاری؛ هنر ایرانیان
کاشیکاری یکی از روحانیترین هنرهای ایرانیان است که تمام اماکن مقدس ازجمله مسجدها و بقعه امامزادهها بدون استثنا با این هنر ایرانی آراسته شدهاند. هنر کاشیکاری سابقهای بسیار طولانی دارد و قدمت آن به هزاره دوم پیش از میلاد میرسد. در آغاز،…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
ساندرا بولاک در قاب تصویر زیباشهر
صفحه سینمایی سایت زیباشهر، تصاویر زیبایی از ساندرا بولاک، ستاره هالیوودی اینروزهای سینما را برایتان آماده کرده است که امیدواریم دوستداران ساندرا بولاک از آن لذت ببرند.
ساندرا بولاک در مراسم نخستین نمایش فیلم خواستگاری در سال ۲۰۰۹…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
غزل شماره ۱۷۵: صبا به تهنیت پیر می فروش آمد
صبا به تهنیت پیر می فروش آمد
که موسم طرب و عیش و ناز و نوش آمد
هوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشای
درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد
تنور لاله چنان برفروخت باد بهار
که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد
به گوش هوش نیوش از من و به…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
قلیان مادربزرگ؛ داستان کوتاهی از طوبی اکبریان
پاکتهای سیگار در سوپر مارکت به من چشمک می زنند، البته دور از چشم شوهرم! روکش مبل را تازه عوض کرده بودیم، از این رنگ دودی خیلی خوشم می آمد. با آسایش کامل روی مبل لمیده بودم و کتاب قطور “دکتر شریعتی از دیدگاه شخصیتهای بزرگ“ را می خواندم و در…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...