مرور رده

شعر

نه در خیال، که رویاروی می بینم، شعری از احمد شاملو

نه در خیال، که رویاروی می بینم سالیانی بار آور را که آغاز خواهم کرد خاطره ام که آبستن، عشقی سرشار است کیف مادر شدن را در خمیازه های انتظاری طولانی مکرر می کند خانه ئی آرام و اشتیاق پر صداقت تو تا نخستین خواننده ی هر سرود تازه باشی…
ادامه مطلب ...

در زیر باران ابریشمین نگاهت؛ شعری از شفیعی کدکنی

در زیر باران ابریشمین نگاهت بار دگر ای گل سایه رست چمنزار تنهایی من چون جلگه ای سبز و شاداب گشتم درتیرگی های بیگانه با روشنایی همراز مهتاب گشتم امشب به شکرانه بارش پر نثار نگاهت ای ابر بارانی مهربانی من با شب و جوی و ساحل غزل می…
ادامه مطلب ...

مرا به خاطر بسپار؛ شعری از آنا آخماتووا

نمی ترسم از سرنوشت هولناک و از دلتنگی های کشنده ی شمال مهم نیست که سپیده دمان را دیگر نبینیم و مهتاب بر ما نتابد هدیه ای نثارت می کنم امروز که در جهان بی مثل و مانند است عکس رقصانم را در آب در ساعتی که جویبار شبانه هنوز بیدار ست…
ادامه مطلب ...

ما با هم بسیار متفاوتیم؛ شعری از سوزان پولیس شوتز

چه بسیار از خود می پرسم که چرا عاشق هم شدیم ما با هم بسیار متفاوتیم توانایی ها و کاستی های بسیار گوناگون داریم نگرش ما به چیزها با هم اختلاف فراوان دارد شخصیت ما بسیار متفاوت است و با وجود همه اینها عشق ما به هم روز به…
ادامه مطلب ...

قلبم برای تو می تپد؛ شعری از مارگوت بیکل

هر شب در رویاهایم تو را می بینم و احساست می کنم و احساس می کنم تو هم همین احساس را داری دوری، فاصله و فضا بین ماست و تو این را نشان دادی و ثابت کردی نزدیک، دور، هر جایی که هستی و من باور می کنم قلب می تواند برای این بتپد یک بار دیگر…
ادامه مطلب ...

دروغ های عاشقانه؛ شعری از افشین یداللهی

سال ها دروغ‌های عاشقانه گفتم و شما باور کردید چرا هیچکدامتان نمی توانید دروغی عاشقانه بگویید که من باور کنم؟ پاسختان این است؟ کافر همه را به کیش خود پندارد این را می‌دانم اما جواب من این نیست من دروغ‌هایم را عاشقانه…
ادامه مطلب ...

وفادارترین دوست انسان؛ شعری از جبران خلیل جبران

اگر توانسته باشم در قلب یک انسان پنجره جدیدی را به سوی او باز کرده باشم زندگانی من پوچ نبوده است زندگانی تنها چیزی است که اهمیت دارد نه شادمانی و نه رنج و نه غم یا شادی تنفر همانقدر خوب است که عشق و دشمن همانقدر خوب است که دوست…
ادامه مطلب ...

حالا که رفتی؛ شعری از محمدرضا عبدالملکیان

حالا که رفته ای سر می گذارم بر شانه ی همه ی نیلوفرانی که امسال بی تو گریسته اند گریسته اند و بی تو نزیسته اند حالا که رفته ای بهانه ی خوبی است برای باران تا بیاید کنار سفره بنیشیند و بشقاب سوم را پر کند حالا که رفته ای گمان…
ادامه مطلب ...

اما باران که تا ابد بر تو می‌بارد؛ شعری از شهاب مقربین

گلی هرجایی، آبت را نوشیده خاکت را تسخیر کرده نامت را چون برگی نورسته از خود کرده است امروز بازی‌هایت را فراموش کرده‌ام فردا چشمانت را از یاد خواهم برد نامت را در پاییزی که هر چیزی را با خود خواهد برد اما باران که تا ابد بر تو می‌بارد…
ادامه مطلب ...

پنج معیار برگزیده؛ شعری از پابلو نرودا

می خواهم چشمانم را ببنـدم تنها پنج چیز آرزو کنم پنج معیار برگزیده نخست، عشق جاودانه دوم، دیدار پاییز نمی توانم به بودن ادامه بدهم بی برگ هایی که می رقصند و بر خاک فرو می افتند سوم، زمستان پُر هیبت بارانی که دوست می داشتم نوازش…
ادامه مطلب ...

چرا نمی شناسی ام؟؛ شعری از حسین پناهی

چرا نمی شناسی ام؟ چرا نمی شناسمت؟ می دانم مرا نمی شنوی و من این را از سیبی که از دستت افتاد فهمیدم دیگر به غربت چشم هایت خو کرده ام و به درد های باد کرده روحم که از قاب تنم بیرون زده اند با توأم بی حضور تو بی منی با حضور من می بینی…
ادامه مطلب ...

دلم فتاده به دام و ره فرار ندارد؛ شعری از سیمین بهبهانی

دلم فتاده به دام و ره فرار ندارد ره فرار نه و طاقت قرار ندارد به تنگدستی ی من طعنه می زند ز چشم دشمن؟ غنی تر از من وارسته روزگار ندارد فلک، چو دامن نیلین پر ز قطره ی اشکم نسفته گوهر غلتان آبدار ندارد طبیعت از چه کند جلوه پیش داغ…
ادامه مطلب ...