مرور رده

ادبیات

چند دوبیتی از لیلی الهیاری

تب و تـابِ غـزل از مـن نگیــریــد دوبیتی چون عسل از من نگیرید مفـاعیــلَن مفـاعیـــلـن فُعـولـَــن چنیـن خیـرِ عمـل از من نگیریــد *** لبـانِ غنچـه ات مثــلِ عسـل بود همـه طنازیَـت شعـر و غـزل بود شرر از چشمِ تو آتش به جان زد…
ادامه مطلب ...

چند دوبیتی از نگار جوان

یاد رخسار ترا در سینه پنهان کرده ام در دلم آتشفشانی را فروزان کرده‌ام گر چه دور است دلبرت اما بدان از غم ات گیسو پریشان کرده ام *** عشق من، قلبم برایت می تپد، دیگر نرو در سکوتم اشک، غوغا می کند دیگر نرو دلبرشیرین تو افسرده…
ادامه مطلب ...

روزهای سرد نبودنت…؛ شعری از آیدا خاقانی

هر دانه ی برفی روزهای سرد نبودن توست که بر دلم می بارد گرم کدام شال و کلاه شوم؟ این رخوت تنهایی رویای خوابی سنگین برایم می خواند تا اینجا آمدنم... از نفس گرم خاطراتت دورتر قدمی، دیگر نه پشت شیشه ی دلتنگی هذیان بهار خواهم گفت تا…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۲۵۶: نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر

نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر هر آنچه ناصح مشفق بگویدت بپذیر ز وصل روی جوانان تمتعی بردار که در کمینگه عمر است مکر عالم پیر نعیم هر دو جهان پیش عاشقان به جوی که این متاع قلیل است و آن عطای کثیر معاشری خوش و رودی بساز…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۲۵۵: یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور

یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور دور…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۲۵۴: دیگر ز شاخ سرو سهی بلبل صبور

دیگر ز شاخ سرو سهی بلبل صبور گلبانگ زد که چشم بد از روی گل به دور ای گل به شکر آن که تویی پادشاه حسن با بلبلان بی‌دل شیدا مکن غرور از دست غیبت تو شکایت نمی‌کنم تا نیست غیبتی نبود لذت حضور گر دیگران به عیش و طرب خرمند و شاد…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۲۵۳: ای خرم از فروغ رخت لاله زار عمر

ای خرم از فروغ رخت لاله زار عمر بازآ که ریخت بی گل رویت بهار عمر از دیده گر سرشک چو باران چکد رواست کاندر غمت چو برق بشد روزگار عمر این یک دو دم که مهلت دیدار ممکن است دریاب کار ما که نه پیداست کار عمر تا کی می صبوح و…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۲۵۲: گر بود عمر به میخانه رسم بار دگر

گر بود عمر به میخانه رسم بار دگر بجز از خدمت رندان نکنم کار دگر خرم آن روز که با دیده گریان بروم تا زنم آب در میکده یک بار دگر معرفت نیست در این قوم خدا را سببی تا برم گوهر خود را به خریدار دگر یار اگر رفت و حق صحبت دیرین…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۲۵۱: شب وصل است و طی شد نامه هجر

شب وصل است و طی شد نامه هجر سلام فیه حتی مطلع الفجر دلا در عاشقی ثابت قدم باش که در این ره نباشد کار بی اجر من از رندی نخواهم کرد توبه و لو آذیتنی بالهجر و الحجر برآی ای صبح روشن دل خدا را که بس تاریک می‌بینم شب هجر…
ادامه مطلب ...

غزل شماره ۲۵۰: روی بنمای و وجود خودم از یاد ببر

روی بنمای و وجود خودم از یاد ببر خرمن سوختگان را همه گو باد ببر ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر زلف چون عنبر خامش که ببوید هیهات ای دل خام طمع این سخن از یاد ببر سینه گو شعله آتشکده فارس…
ادامه مطلب ...

داستان کوتاه «فقط دو ساعت» نوشتۀ فرشید خیرآبادی

سرما حرکت می کند. از انگشتانت بالا می آید و زیر لباس هایت پیش می رود؛ لباس هایی که «روی هم روی هم» پوشیده ای تا تو را در سرما سرپا نگه دارد. به آرامی از درون، سرد می شوی و حرکاتت کند می شود. دست خودت نیست، سرما روی عظلاتت نشسته است. ساعت…
ادامه مطلب ...