مرور رده
ادبیات
عمری به سر دویدم در جست وجوی یار؛ شعری از هوشنگ ابتهاج
عمری به سر دویدم در جست وجوی یار
جز دسترس به وصل ویم آرزو نبود
دادم در این هوس دل دیوانه را به باد
این جست و جو نبود
هر سو شتافتم پی آن یار ناشناس
گاهی ز شوق خنده زدم گه گریستم
بی آنکه خود بدانم ازین گونه بی قرار
مشتاق کیستم…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
خوشبختی؛ شعری از نسرین بهجتی
خوشبختی این نیست
که از گندمزارش به تو گندمی می بخشد
خوشبختی این است
که از گندمش به تو گندمزاری می بخشد
خوشبختی این نیست
که سایه به سایه با تو می آید
خوشبختی این است که
شانه به شانه با تو می آید
مثل یک آدم
آدم ... آدم ... آدم…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
دوشیزگان تگرگ؛ شعری از یانیس ریتسوس با ترجمۀ احمد شاملو
دوشیزه گان تگرگ
در کناره
در کار گرد آوردن نمک اند.
آنان، از آن سان خمیده پشت
قادر به رؤیت دریا نیستند.
زورقى با بادبان سپید
از پهنه ى دریا به جانب ایشان اشارتى مى کند.
دوشیزه گان
او را نمى بینند
و زورق
از اندوه
به تیره…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
نان؛ شعری از هستی معیدی
باور کن
مارا اصلا دغدغه ی
نانی نبود....
پدری
روز و شب عرق ریخت
و ما را
هیچ دغدغه ای
جز
سوراخی که
همیشه ته جیب پدر بود...
همین...
هستی معیدی
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
چشم گریان تو نازم؛ شعری از هوشنگ ابتهاج
چشم گریان تو نازم، حال دیگرگون ببین
گریه ی لیلی کنار بستر مجنون ببین
بر نتابید این دل نازک غم هجران دوست
یارب این صبر کم و آن محنت افزون ببین
مانده ام با آب چشم و آتش دل، ساقیا
چاره ی کار مرا در آب آتشگون ببین
رشکت آمد ناز و نوش…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
بیش از عشق بر تو عاشقم؛ شعری از سوزان پولیس شوتز
ناممکن است که احساس خود را نسبت به تو
با واژه ها بیان کنم
اینها سرشارترین احساساتی هستند که تاکنون داشته ام
با این همه
هنگامی که می خواهم اینها را به تو بگویم و یا بنویسم
واژه ها حتی نمی توانند ذره ای از ژرفای احساساتم را بیان کنند…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
داستان کوتاه خانه تکانی نوشتۀ ماندانا خاتمی
وسط ریخت و پاش توی اتاق نشسته بودم و پاهایم را حرکت می دادم. از صدای یکنواخت انگشتهایم با کاغذها و دست نوشته هایی که اطرافم ریخته بود چندشم شد.
بلند شدم. انها را مچاله کردم و در کیسه ای انداختم.
باز جایی برای قدم زدن نداشتم. این بود که…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
آفتاب از میان پلک هایت آغاز می شود؛ شعری از فرزانه بابایی
بیا بهار را
از همه این سال ها کم کنیم
تو که خوب می دانی
آفتاب از میان پلک هایت آغاز می شود
و آن چند تار موی سفید
زمستان من است
حالا بیا
باران را بهانه کنیم
با نامه ها فال بگیریم
خیس گریه شویم
اصلا بیا تمام این حرف ها را فراموش…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
در جستجوی زمان از دست رفته؛ داستان کوتاهی از ماندانا خاتمی
وقتی گفت عاشقت نیستم خودش هم باور نمی کرد که به این زودی به توبه بیفتد. من هم نمی دانستم. فکر می کردم این هم مثل همه ی حرفهای تلخ یک دقیقه ای اش میگذرد و هیچکدام متوجه نشدیم که این جمله مثل یک تیر زهر الود خیلی اتفاقی تغییر مسیر می دهد و…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
هر لذتی که می پوشم! شعری از شیرکو بیکس
هر لذتی که می پوشم!
یا آستینش دراز است
یا کوتاه
یا گُشاد
به قد من!
هر غمی که می پوشم!
دقیق، انگار برای من
بافته شده
هرکجا که باشم!
شیرکو بیکس
مترجم: توفیق بیتوشی
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
قلمرو خدا؛ داستان کوتاهی از ویلیام فاکنر
ماشین بهسرعت از خیابان «دکاتور» سرازیر شد و به کوچه که پیچید توقف کرد. دو مرد پیاده شدند اما سومی سر جایش باقی ماند. چهرهی مردی که در اتومبیل مانده بود، مات و گرفته بود و لبهایش شل و افتاده و چشمهایش مثل گلگندم، روشن و آبی و کاملاً…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
سفرنامه؛ ترانه ای ناب از شهیار قنبری
سفری بی آغاز
سفری بی پایان
سفری بی مقصد
سفری بی برگشت
سفری تا کابوس
سفری تا رویا
سفری تا بودا
شبنم تاج محل
با حریق یادها همسفرم
وقتی دورم به تو نزذیکترم
با حریق یادها همسفرم
وقتی دورم به تو نزذیکترم
هق هق…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...