مرور رده

ادبیات

برای خندیدن هنوز راه‌های زیادی پیدا می‌شود؛ شعری از شهاب مقربین

برای خندیدن هنوز راه‌های زیادی پیدا می‌شود می‌توانی جلوی آینه بایستی و برای خودت شکلک دربیاوری این کار فقط یک‌بار خنده‌دار است می‌توانی بنشینی و حماقت‌های زندگی‌ات را یکی یکی پیش رو بگذاری و بشماری این خنده‌های بی‌شماری را در پی…
ادامه مطلب ...

داستان کوتاه کاچی نوشتۀ فلورا شباویز

مادر بزرگ می­گفت: «مثل خرِ امامزاده داوود همیشه از رو لبه راه می­ری.» ساق پاهای لاغرم پر از زخم و زیل، از زیر لباس تافته­ ی راه راهِ سفید و آبی و بی­قواره، امروز از همیشه زشت تر بود. شق و رقّی­ی لباس، از صبح که پوشیده بودمش و دنبال نسرین و…
ادامه مطلب ...

تو را می خواهم؛ شعری از نادر ابراهیمی

تو را می خواهم برای پنجاه سالگی شصت سالگی هفتاد سالگی تو را می خواهم برای خانه ای که تنهاییم تو را می خواهم برای چای عصرانه تلفن هایی که می زنند و جواب نمی دهیم تو را می خواهم برای تنهایی تو را می خواهم وقتی باران است برای…
ادامه مطلب ...

بانوی رویاهای من؛ شعری از فریدون مشیری

عمری به هر کوی و گذر گشتم که پیدایت کنم اکنون که پیدا کرده ام، بنشین تماشایت کنم الماس اشک شوق را تاجی به گیسویت نهم گل های باغ شعر را زیب سراپایت کنم بنشین که با من هر نظر، با چشم دل، با چشم سر هر لحظه خود را مست تر، از روی زیبایت…
ادامه مطلب ...

تا صورت زیبای تو از پرده عیان شد؛ شعری از فروغی بسطامی

تا صورت زیبای تو از پرده عیان شد یک باره پری از نظر خلق نهان شد گر مطرب عشاق تویی رقص توان کرد ور ساقی مشتاق تویی مست توان کرد گیسوی دلاویز تو زنجیر جنون گشت بالای بلا خیز تو آشوب جهان شد نقدی که به بازار تو بردیم تلف گشت سودی…
ادامه مطلب ...

کنون نزدیکتر بیا و گوش کن؛ شعری از فروغ فرخزاد

کنون نزدیکتر بیا و گوش کن به ضربه های مضطرب عشق که پخش می شود چون تام تام طبل سیاهان در هوهوی قبیله اندامهای من من حس میکنم من میدانم که لحظه ی نماز کدامین لحظه ست کنون ستاره ها همه با هم همخوابه می شوند من در پناه شب از انتهای…
ادامه مطلب ...

دست ها…، سروده ای از آیدین غلامحسینی

دست های من بر کاغذ جهان را شعر می کند... رم را برای ایتالیا برج ایفل را برای پاریس و بهار توکیو را بخاطر شکوفه... اما دست های تو جان می دهد برای پیاده روی های ولیعصر... و چقدر پایتخت به تهران می آید با "تو" ...! آیدین…
ادامه مطلب ...

داستان کوتاه نامه به همسایۀ دانشمند اثر آنتوان چخوف

همسایه‌ی عزیز ماکسیم... (آه فراموش کردم پدر روحانی شما را چه می‌نامید، بزرگوارانه مرا ببخشید!) ببخشید وعفو کنید این مردک پیر و روحیه‌ی یاوه بافش را، که جسارت کرده و آرامش‌تان را با سخنان نامربوط و ناچیز خود در این نامه به هم زده است. دیگر…
ادامه مطلب ...

دنیای تو همین جاست؛ شعری از نیکی فیروزکوهی

دنیای تو همین جاست کنار کسی که قسم می خورد به حرمت دستهای تو کنار کسی که با خدای خود قهر می کند با موهای تو آشتی کنار کسی که حرام می کند خواب خودش را بی رویای تو کنار کسی که با غم چشمهای تو غروب می کند غروب محبوب من غروب همان…
ادامه مطلب ...

مست شو بانو، مست از من؛ شعری از نزار قبانی

مست شو بانو مست از من آن چنان مست که دریا به رنگ گل سرخ درآید به رنگ شراب تیره به رنگ خاکستری به رنگ زرد و چه زیباست زنی که در حضور شعر تلو تلو می خورد و مست می شود من در زیباترین نمود ام هستم در درخشان ترین لحظات تمدن ام آه…
ادامه مطلب ...

آخرین جمعۀ پاییزی شعری از حاتمه ابراهیم زاده

در آخرین جمعه ی پاییزی مان برایت خواهم نوشت تا همیشه به خاطر داشته باشی پاییز هم که تمام شود دوست داشتنِ من تمام نخواهد شد زمستان که بیاید با یک فنجان چای، پشتِ پنجره به انتظارت خواهم نشست چراکه حتم دارم روزی خواهی آمد من برای تو…
ادامه مطلب ...

از روی توست؛ شعری از ناظم حکمت

لعنتی چه چیز فوق العاده‌ای‌ست دوست داشتن تو تو عشق من، دختر من دوست من وُ مادر کوچک من هستی جانم، دردانه‌ام قبل از دوست داشتنت گویی نمی‌دانستم چگونه باید دنیا را دوست داشت این شهر اگر زیباست از روی توست این سیب اگر خوشمزه است از…
ادامه مطلب ...