به وقت گرینویچ؛ سروده ای از حسین پناهی

اولین نقطه ای که از مرکز کائنات گریخت
و بر خلاف محورش به چرخش در امد، سر من بود!
من اولین قابله ای هستم که ناف شیری را بریده است
اولین اواز را من خواندم، برای زنی که در هراس سکوتُ سنگ ُ سکسه
تنها نارگیل شامم را قاپید و برد
من اولین کسی هستم که از چشم زنی ترسیده است
من ماگدالینم غول تماشا
کاشف دل و فندق و سنگ اتش زنه
سپهر را من، نیلگون شناختم
چرا که همرنگ هوسهای نامحدود من بود
خدا،
کران بی کرانه ی شکوه پرستش من بود
و شیطان،
اسطوره ی تنهایی اندیشه های هولناک من
اولین دستی که خوشه ی اولین انگور را چید
دست من بود
کفش، ابتکار پر سه های من بود
و چتر،
ابداع بی سامانیهای من
هندسه شطرنج سکوت من بود
و رنگ
تعبیر دلتنگیهایم
من اولین کسی هستم که،
در دایره صدای پرنده ای بر سگردانی خود
خندیده است
من اولین سیاه مست زمینم
هر چرخی که میبینید،
بر محور شراره های شور عشق من میچرخد
اه را من به دریا اموختم
من ماگدالینم!
پوشیده در پوست خرس
و معطر به چربی وال
سرم به بوته ی خشک گونی مانند است
با این همه
هزار خورشید و ماه و زمین را
یکجا در ان میچرخانم
اولین اشک را من ریختم،
بر جنازه ی زنی
که قوطه در شیر و خون
کنار نارگیلی مرده بود!
بی هراس سکوت ُ سنگ ُ سکسه…!

حسین پناهی

امتیاز دهید: post
ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.