من می گریزم از تو؛ شعری از سیمین بهبهانی

من می گریزم از تو و از عشق گرم تو
با آنکه آفتاب فروزنده ی منی

ای آفتاب عشق نمی خواهمت دگر
هر چند دلفروزی و هر چند روشنی

بر سینه دست می نهی و می فریبیم
کاینجاست آن چه مقصد و معنای زندگی ست

یعنی که: سر به سینه ی پر مهر من بنه
جز این چه حاصلت ز سراپای زندگی ست

در پاسخت سر از پی حاشا برآورم
یعنی: مرا هوای تو دیگر نه در سر است

با این دل رمیده،‌ نیازم به عشق نیست
تنهاییم به عیش جهانی برابر است

من در میان تیرگی تنگنای خویش
پر می زنم ز شوق که اینجا چه دلگشاست

سر خوش، از این سیاهی و شادان از این مغک
فریاد می کشم که از این خوبتر کجاست؟

خفاش خو گرفته به تاریکی ی غمم
پرواز من به جز به شبانگاه تار نیست

بر من متاب، آه، تو ای مهر دلفروز
نور و نشاط با دل من سازگار نیست

سیمین بهبهانی

امتیاز دهید: post
ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.