شاه بابای عاشق و هوسباز به روایت تاج السلطنه دختر ناصرالدین شاه
«خانم باشی» سوگلی شاه و خواهرش!
ماجرای این عشق آتشین و پر از دردسر و خرج برای ناصرالدین شاه از زمانی آغاز میشود که دل هوسباز شاه قاجار متوجه خواهر زنش، دختری دوازده ساله به نام «ماه رخسار» میشود. خواهر این دختر زیبا، که سوگلی شاه بود همان « فاطمه سلطان» محبوبه شاه، خانم باشی دربار و دختر همان باغبانباشی بود که قبلا از زندگی او روایت کردهایم. دختری که به خاطر شباهت چشمهایش با سوگلی جوان مرگ شده شاه (جیران)، شباهت زیادی داشته و همین امر باعث توجه شاه به او شده بود.
دختری سرخ و سفید با چشمانی سیاه
در واقع با مرگ امین اقدس، همسر مقتدر ناصرالدین شاه که مسئولیت صندوقخانه اندرون و جواهرات شاه را داشت، خانم باشی که از زمان آوردنش به حرمسرا در خدمت او بود به اوج محبوبیت و اقتدار رسید و سرگرم لذت بردن از آن. اما در همین روزگار که صبح ناصرالدین شاه فقط چشم به روی او باز میکرد متوجه شد خواهر کوچکترش، ماه رخسار، دختری سرخ و سفید با چشمهای درشت و سیاه توجه همسر تاجدارش را به خود جلب کرده است.
اظهار صادقانه عشق به شاه قاجار!
آن طور که روایت شده است اصل ماجرای بردن دل هوسبازی شاه به دستان این دختر دوازده ساله این بوده است که ماه رخسار، برخلاف خواهر بزرگتر خود خانم باشی، صادقانه به شاه اظهار عشق میکرده است. تاج السلطنه در خاطرات خود از این دختر اینچنین روایت کرده است: «…دختری بود سرخ و سفید، با چشمهای سیاه درشت، دیوانه و دارای تقاضاهای عجیب (دارای شخصیتی متفاوت). اسم او «ماه رخسار» و تقریبا حقیقت داشت، زیرا بیاندازه مطبوع (خوشایند) بود. زبانش به قدری شیرین و کلماتش به قدری نمکین بود که بیهودانه (بدون دلیل) مجذوب (جذاب) میشد. اول این عشق یک هوس و خیالی بود، (اما) کم کم میرفت که خیلی بزرگ بشود».
عشوه گریهای «خانم باشی» و گلایه شاه
فاطمه سلطان خانم باشی، بیخبر از آنکه روزی شاه شوهر، بدون هیچ پروایی با دیدن خواهرش یک دل نه صد دل عاشق او میشود، عشوهگریهای خاصی برای ناصرالدین شاه خرج میکرد. دلبستگی شاه به این خانم باشی، اغلب با ناز و دوری کردن او از وصال پاسخ میگرفت و ناصرالدین شاه، که دیگر تعصبی در حفظ حریم اندرونی نشان نمیداد، حتی از او نزد پیشخدمتان بیرونی گلایه میکرد و حتی میرزا علی اصغر خان امینالسلطان (صدر اعظم) را برای شفاعت پیش خانم باشی میفرستاد که شاه را کمی تحویل بگیرد!
حسادت خواهر و اذیت و آزار « ماه رخسار»
با گذشت زمان خانم باشی که محبت شاه را به خواهر کوچکتر خود میدید، دیگر تحمل نکرد و بد اخلاقیهایش را بیشتر کرد. تاجایی که حتی ماه رخسار را آزار میداد و از دیدن شاه منعش میکرد. ماه رخسار هم آزارهای خانم باشی را برای ناصرالدین شاه تعریف میکرد و از این راه شاه را بیش از پیش شیفته خود میکرد. در واقع خانم باشی در اوایل تصور نمیکرد علاقه شاه به این دختر سرعت بگیرد اما بعد از آنکه متوجه اصل ماجرا شد دیوانهوار شروع به مبارزه و سر و صدا برای جلوگیری از این اتفاق کرد.
امروز ده مرتبه بیشتر (مرا) کتک زدند!
در این میان رفتارهای ماه رخسار هم تندی هوس شاه را به او بیشتر میکرد. تاج السلطنه به شیرینی از آن برایمان نوشته است: «…و این دختر، عشق خود را با کارهای کودکانه که از روی کمال صداقت و درستی بود اثبات مینمود. مثلا با منع و جری (مخالفت شدیدی) که از طرف خواهر بزرگش میدید باز وقتی پدرم را میدید دوان دوان خود را به آغوش او انداخته و با گریه میگفت: آه! آمدی؟ خوب کردی آمدی. امروز ده مرتبه بیشتر (مرا) کتک زدند، برای اینکه دل من برای تو تنگ شده بود و برای تو گریه کرده، عکس تو را میبوسیدم!».
تو شاه را دوست بدار عزیز من!
او در ادامه روایت کرده است: «و خوب میدیدم این کلمات ساده چه اثری به قلب این بیچاره (شاه) میکند…آخ که بیاختیار پدر بیچاره من او را در حضور (همانجا) میبوسید و میگفت: «تو شاه را دوست بدار عزیز من، که شاه هم تو را دوست میدارد». آن وقت، این دختر بنای بازی (و) حرکات بچگانه را گذاشته، با سرو صورت پدر من بازی میکرد و خود را در آغوش او افکنده (انداخته) میخوابید. به محض اینکه او را از پدرم میخواستند دور بکنند، ناله (و) گریه را شروع میکرد».
دفاع «تاج السلطنه » از هوس بازی پدر
جالب است که خود تاج السلطنه پدرش را در این عشق، مرد بیچارهای معرفی میکند و از او به خاطر این احساسش به این دختر دفاع میکند بهتر است نظر او را به قلم خودش بخوانیم: «..اینجا به نظر استحقار (حقارت) به پدر من نگاه نکنی! زیرا که او در این عشق، مضطر (نیازمند) بود. این بیچاره سلاطین، اول بدبخت روی کره (زمین) هستند، زیرا که از بدو طفولیت، جز دروغ و تملق و ریا ندیده و نشنیدهاند… پس عجب نیست که در مقابل تمام حرفهای مردم که ریا و تقلب و تمام مسموم بوده این پدر من به سخنهای صادقانه این طفل دلبسته و عشق او را در این آخر عمر قبول کرده و در مقابل چنان عشق شدیدی به او عوض داد…».
فرستادن هدایا به «خانم باشی» برای رضایت!
شاه قاجار که در دهه هفتاد سالگی زندگی خود دل به این دختر دوازده ساله داده بود بیتوجه به مسائل شرعی در خصوص عقد همزمان دو خواهر، « مدام و متصل اشعار عاشقانه میخواند و دقیقهای از خیال او بیرون نبود». خانم باشی هم که تحمل حریف و رقیبی همخون را نداشت تحت هیچ شرایطی رضایت به این وصلت نمیداد، حتی هدایایی از طرف شاه برای او چون «چهار دست لباس بسیار اعلا و جواهر»، «دو هزار تومان»، «یک ملک»، «یک نیم تاج»، «یک بازوبند» و «یک حلقه انگشتری» او را راضی نکرد و کار به جایی رسید که شاه مجبور شد دست به دامان رجال شود!
تریاک خورده خود را هلاک میکنم!
اصرار ناصرالدین شاه بر این ازدواج آنقدر خانم باشی را تحت فشار قرار داده بود که او شاه را تهدید به خودکشی خود با خوردن تریاک و حتی فرار و پناه بردن به سفارت عثمانی و روس کرد: «هر آینه (اگر واقعا) این فقره (ازدواج) صورت گیرد تریاک خورده خود را هلاک میکنم» و بار دیگر به شاه پیغام داد که: «اگر این کار را بکند من هم بدتر از این خواهم کرد… یقین بدانید که طوری فرار کرده زیر بیرق (پرچم) عثمانی و روس خواهم رفت».
پناه بردن به واسطه؛ از همسران تا صدراعظم
جار و جنجال خانمباشی در حالی روی میداد که پیش از این نیز ناصرالدین شاه دو خواهر، عایشه و لیلی، را همزمان به عقد غیردائم خود در آورده بود و انتظار این هیاهو را نداشت و بعد از چندی چنان اوقاتش از این داستان تلخ بود که «ابدا کسی جرأت جلو رفتن نداشت». شاه قاجار آنقدر بیتاب شده بود که راهی دیگر را انتخاب کرد و آن هم واسطه قرار دادن افراد مختلف برای گفتوگو با خانم باشی بود.
روایت «شمس الدوله» از غمگینی شوهر!
شمسالدوله، یکی از همسران محبوب شاه از ماموریتی که به او داده شده بود تا خانم باشی را راضی کند اینچنین نقل میکند: «چندی قبل شاه منزل من آمد خیلی محزون و مغموم (غمگین) است و میل دارد من از حال او سوالی کنم. پرسیدم خدای نخواسته شما را چه میشود. گفت از دست باشی (خانم باشی) و کارهای او این طورم… گفتم با اینکه سن شما از هفتاد گذشته یک جو عقل برای شما باقی نمانده نمیدانم چه کردهاید که تمام کارهای شما از عدم عقل و کفایت است. فرمودند راست میگویی خودم میدانم اما یک دفعه باشی (خانم باشی) را بخوان و گفتگویی بکن (با او صحبت کن). من هم اطاعت کرده عصر همان روز باشی (خانم باشی) را فرستادم آمد. هرچه گفتم دیدم مثل یک عالم مجتهد جواب میدهد. حقیقت جوابهای او مرا طوری ساکت کرد که هیچ به شاه عرض نکردم».
کمک از مردی که برای شاه دسیسه میکرد
میرزا علیاصغرخان امینالسلطان (وزیر اعظم) واسطه دیگری بود که شاه برای حل اختلاف با خانم باشی انتخاب کرده بود. صدراعظم که از همان آغاز به واسطه نزدیکی با امین اقدس به خانمباشی نزدیک شده بود از این موقعیت بهرهای بیشتر برد برای نفوذ هر چه بیشتر در دربار برای پیش بردن اهدافش که تاجالسلطنه هم از اقدامات و کارهای صدراعظم در خاطراتش آورده است.
استفاده از نفوذ « خانم باشی»
در این میان خانم باشی زخم خورده از شوهر تاجدار، بهترین گزینه برای صدراعظم جهت باخبر شدن از تصمیمات شاه درباره او بود. گزارش خانم باشی از تصمیمات شاه، که در خلوت به گوش صدراعظم میرساند بر نگرانی این مرد افزود. به طور قطع مناسبات خانم باشی و محبوبیتاش در نزد شاه آنقدر بود که بتواند از تصمیمات و نظرات او با خبر شود و بدون در نظر گرفتن منافع شوهرش آنها را به گوش صدراعظم نگران برساند.
اعتماد ناصرالدین شاه به سوگلی!
تاج السلطنه در نوشتههایش از نفوذ خانم باشی و اعتمادی که پدرش به او داشته نوشته است: «از آنجایی که این خانم طرف مهر و اعتماد فوقالعاده پدر من بود، در مواقع خواندن و مطالعه کاغذجات مهم، این زن چراغ پشت سر پدر من نگاه میداشت. پدرم گمان نمیکرد او میتواند اقسام خطوط را بخواند. یا از شدت محبت، تصور نمیکرد هیچ وقت این زن اسرار مملکتی را بروز بدهد. چندان در قید نبود و تمام این کاغذها شب به طور محرمانه در اتاق تنها پدرم مطالعه میکرد. فردا این صدراعظم در طی مذاکرات خود، از این خانم بیچاره استخراج (گرفتن اطلاعات) میکرد…»
بدبینی به رابطه «خانم باشی» و امین السلطان
اما این مناسبات علنی صدراعظم با خانم باشی بازتاب خوبی نداشت. زنان حرم و مخالفان امینالسلطان به این رابطه خوشبین نبودند. همان طور که اشاره شد خصوصا که شایع بود شاه دفترچهای برای یادداشتهای محرمانه خود دارد که شبها در خلوت به آن میپردازد و امینالسلطان از طریق عوامل خود در اندرون از آن مطلع بود اما این خبرچینها توان حضور در این خلوت شبانه را نداشتند و تنها خانم باشی میتوانست این اخبار را به امین السلطان بدهد.
هوس بازی شاه قاجار و بیخبر از هر دسیسهای!
در تمام این مدت که صدراعظم به بهانه راضی کردن خانم باشی برای ازدواج شاه با ماه رخسار با او رفت و آمد میکرد و به واقع در پی دسیسه برای شاه بود، ناصرالدین شاه بیخبر از همه جا مخفیانه و به دور از چشم خانمباشی ماه رخسار را ملاقات میکرد. در این میان «انیسالدوله» سوگلی شاه مشکوک به مناسبات صدراعظم و خانم باشی، حدس و گمانهایی زده بود و از طریق جاسوسهای خود اطلاعاتی به دست آورده بود و به شاه نیز در این خصوص هشدار داده بود اما شاه توجهی به این تذکر انیسالدوله نکرد.
کشف تمام اسرار مملکتی!
تاجالسلطنه به این ماجرا و توطئه این طور اشاره کرده است: «در تمام این هیاهو و این همه معاند (دشمن) وطن خراب کن (منظور صدر اعظم)، پدر بیچاره من هم غرق عشق و گرفتاری داخلی. از این عشق و هرج و مرج خانوادگی، میرزا علی اصغر خان صدر اعظم نه تنها به برادر من موفق (غالب) شد، بلکه تمام اسرار مخفی سلطنتی را درک و دستور العمل خارج و پیش بینیهای خون آلوده، هر روزه بر گرفتاریهای پدر من افزوده و دایره فساد و ریاکاری و خرابی به مملکت را وسعت میداد».
رضایت «خانم باشی» با یک شرط مهم!
بالاخره صدراعظم بعد از رفت و آمدهایی که با خانم باشی داشت و از او اطلاعات لازم را به دست آورد او را راضی کرد تا با ازدواج شاه با ماه رخسار رضایت بدهد. البته به انجام چند شرط. از جمله اینکه پس از ازدواج شاه باید ماه رخسار را در حرمسرا نگه ندارد و در خارج از حرم برای او خانهای بگیرد. شاه این شرط را پذیرفت و بعد از صیغه کردن ماه رخسار در خارج از حرمسرا برای او منزلی گرفت و تنها فرصت داشت شبها به خانه این سوگلی جدید برود.
پذیرفتن شاه و اجرای دو دسیسه!
دختر ناصرالدین شاه تاج السلطنه، درباره قرار دادن این شرط برای این ازدواج، نظری را بیان کرده است که قابل تأمل است که شاه بدون توجه به این موضوع آن را قبول کرده است: «باری، منزلی در خارج ترتیب داده، این دختر را صیغه کرده، به آن خانه بردند. و نقطه نظر (هدف) این صدراعظم، از این خارج شدن ماه رخسار از حرمسرا چه بود؟ عمده مقصودش این بود: چون پدر من سلطان است. روزها نمیتواند از کار مملکتی سر پیچ شده در انظار مردم به خانه معشوق رفته، مشغول عیش شود. ناچار شبها میرود. اگر روز آمد و شد کرد، که این صدراعظم به رعیت بگوید: سلطان شما لاابالی…فلان است، صبح تا شام تمام کار مملکتی را رها کرده، مشغول تفریح است…».
دیدارهای شبانه شاه به جای روز او در ادامه خاطراتش نوشته است: « این نکته را پدر بیچاره ملتفت (متوجه) شد و شبها بنای مراوده گذاشت. ناچار در شب اساس سلطنتی همراه ندارد، مواظب ندارد، تنها با یک نفر پیشخدمت با یک کالسکه معمولی خواهد رفت و در موقع رفت و آمد، میتواند فرصت کرده او را به قتل رساند. در حقیقت فکر اساسی حقیقی (درستی) کرد. از این راه موفق نشد. نمیدانم چرا نشد؟».
دیدار در روز: عیش و نوش. دیدار در شب: مرگ!
تاج السلطنه معتقد است که صدراعظم با پیشنهاد این شرط و قبول آن توسط شاه دو هدف داشته است یکی آنکه اگر در روز به دیدن ماه رخسار میرفت بین مردم شایع میشد که شاه مملکت، بدون اهمیت دادن به مسئولیتهایش به هوس بازی و عیش و نوش مشغول است که البته این نقشه صدراعظم عملی نشد، چون شاه با آگاهی از این نقشه شبها به دیدن این دختر میرفته است و هدف دوم صدراعظم، گیر آوردن شاه در خلوت شبها در مسیر رفتن به خانه ماه رخسار برای به قتل رساندن او بوده است که البته به این امر هم موفق نمیشود و شاه روزهای آخر عمر خود را که نزدیک به زمان ترورش بوده است با این سوگلی پر دردسر ماه رخسار میگذراند.
منبع: مجله ایران بانو