داستان کودکانۀ بهار زنبورها؛ نوشتۀ گلنوشا صحرانورد

زنبور کوچولو در رختخواب مومی و راحتش خوابیده بود که ملکه زنبورها با عصای زرد رنگش به داخل حفره زنبورها آمد و گفت : زنبورهای کارگر، فرزندانم برخیزید و آماده شوید برای کار و بار.

زنبور کوچولو بلند شد و کمی چشمهایش را مالید و گفت : چه خبر شده است ، باید چه کار کنیم. ملکه گفت : بوی بهار به مشامم می رسد. بهار مبارک ، فصل کار ما از راه رسید و باید بلند شوید و دوباره کار را شروع کنیم.

زنبورها همه خوشحال شدند و یکی یکی خستگی را ازدست و پایشان بیرون بردند و بلند شدند. یکی از زنبورها از پنجره کندو یواشکی بیرون را نگاه کرد و گفت: ملکه … ملکه … درخت‌ها هنوز خوابند! ملکه گفت: عیبی نداره عزیزانم بیدار می شوند، تا ما خانه‌ها و اتاق‌هایمان را خانه تکانی کنیم ، با سرو صدای ما آنها هم بیدار می شوند.

زنبور کوچولو گفت : چگونه باید خانه تکانی کنیم! من که زورم نمی رسد ، کندو خیلی سنگینه. ملکه و بقیه زنبورها خندیدند. ملکه گفت : نه عزیزم منظور از خانه تکانی یعنی این‌که باید کندو را تمیز کنیم و اگر جایی از آن خراب شده است درست کنیم و آماده شویم برای جمع‌آوری عسل و به پیشواز بهار برویم.

ملکه زنبورها یکی از زنبورهای کارگر را فرستاد تا اطراف را نگاه کند و ببیند کدام یک از قسمت دشت غنچه‌هایش باز شده است. چندی نگذشت که زنبور کارگر برگشت و با رقصیدن و هیجان زیاد به ملکه اطلاع داد که تمام گل‌ها شکفته‌اند و غنچه‌هایشان باز شده است. ملکه و زنبورها شاد شدند و همگی با رقص و خوشحالی به سوی گل‌ها پرواز کردند.

زنبور کوچولو که امسال اولین سالی بود که بهار را می دید ، با سرعت پر کشید و از کندو خارج شد ولی نور آفتاب مثل سوزن در چشم‌هایش فرو رفت و سریع برگشت به سمت کندو. کمی نشست ولی دوباره آرام آرام خارج شد. پر زد و پرواز کرد و همراه با باد بهاری در آسمان حرکت کرد، از این طرف به آن طرف تا به دشت رسید. از این همه رنگ تعجب کرده بود نمی دانست روی کدام گل بنشیند.

زنبور کوچولو با خودش گفت: پس بهار یعنی این. یعنی زیبایی و همدلی. یعنی شادی و رقص. من عاشق بهار شدم. زنبورها همگی روی گل‌ها می‌نشستند و شیره گل‌ها را می نوشیدند و بعد به طرف کندو می‌رفتند و در آنجا مشغول درست کردن عسل می شدند. زنبور زبر و زرنگ کوچولو و تازه کارهم بیشتر از همه تلاش می کرد تا دوباره کندوی آنها شکل تازه‌ای گرفت و لبریز از عسل شد. همان شب همه دور هم جمع شدند و درکنار هم شادی کردند.

ملکه از تمام زنبورها تشکر کرد و به آنها گفت : فرزندان من با تلاش و همیاری همه شماها امسال بهار خوبی داریم و عسل زیادی درست شده است ولی باز هم از تلاش نایستید تا موفق شوید.

3.1/5 - (10 امتیاز)
ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.