به چه درد می‌خورد؛ شعری از لطیف هلمت

به چه درد می‌خورد

که هزاران خورشید

در آسمان بازی کنند

اما در دل تو

چراغی نمی‌خندد

.

به چه درد می‌خورد

که هرچه گنج دنیا در روح تو نهفته باشد

اما تو نتوانی

روحت را تصرّف کنی

.

به چه درد می‌خورد

که هزار شهر را بگردی

اما به راه دل خویش

آگاه نباشی

.

به چه درد می‌خورد

که صدها هزار یار داشته باشی

اما تو نتوانی

دلت را یار خود کنی

.

به چه درد می‌خورد

از هرچه مروارید دریاهاست

گردن‌بندی برای دختری ساز کنی

اما تو نتوانی

دل خویش را به او تقدیم کنی.

لطیف هلمت
مترجم: مختار شکری‌پور

امتیاز دهید: post
ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.