تمنای گناه، شعری از فرخ تمیمی

خزد لرزان، درون بستر من
ز شرمی خفته می گوید که: – بفشار

چنان بفشار بر خود پیکرم را
که بشکوفد هوس های گنه بار

به دندان گیر و شادی بخش و می نوش
ز خون این لبان بوسه گیرم.

ببین از گونه سرخم بریزد؛
شرار خواهش آرای ضمیرم.

درنگی کن در آغوشم که امشب
فروزانست بزم عشق دیرین

نمی خوابیم و می نوشیم تا صبح
ز جام بوسه ها ، بس راز شیرین

چنان گنجد در آغوشم که هر دم
بیندیشم که او غرقست در من

و یا در حلقه ی بازو، اثیریست
به جای پیکر عریان یک زن.

اتاقی هست و ما و خلوت و می
صدای بوسه ها؛ آهنگ دل ها

نمی رقصد بدین آهنگ تبدار
به جز رقاصه ی مست تمنا …

چو بشکوفد گل زرین خورشید
مرا خواند بدان چشم فسونگر.

گشاید بازوان گوید که: باز آ
گنه شیرین بود… یک بار دیگر!

تهران، آبان ۱۳۳۲
از مجموعه شهر آغوش

امتیاز دهید: post
ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

1 نظر
  1. عابد می‌گوید

    شعر نیازمند کار بشتر است بلحاظ ساختاری

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.