با صدای بی صدا؛ برای سیزدهمین سال درگذشت فرهاد مهراد

فرهاد؛ صدایی بی‌صدا در روزهای تلخ زمستان؛ صدایی که نزدیک به نیم قرن در ذهن‌ها باقیمانده و هنوز هم حال و هوای آثارش با هیچ خواننده دیگری قابل مقایسه نیست. این حال و هوای خاص، حاصل سواد آکادمیک یا پیچیدگی موسیقی او نیست؛ آثار فرهاد خالص است و از درون او تراوش می‌کند. شهریار قنبری ترانه‌سرای برخی آثار فرهاد درباره‌ی او می‌گوید: «فرهاد در کنار نوازندگان، نه دورتر از نفس‌های واروژان و اسفندیار، کلمه‌هایم را می‌گریست.»

فرهاد مهراد بیست و دوم دی ماه سال ۲۲ بود که در تهران متولد شد. او نهمین و آخرین فرزند خانواده بود که از ابتدای سال‌های کودکی به واسطه‌ی نوازندگی برادرش در ارکستر سمفونیک به موسیقی کلاسیک علاقمند شد اما خودش معتقد است که به دلیل محدودیت‌هایی که خانواده برایش ایجاد کرد هیچوقت نتوانست حرفه‌ای و آکادمیک تحصیل کند. او در آن زمان مجبور بود به خانه‌ دوستان ارمنی خود برود چراکه ارامنه در آن زمان آزادی بیشتری داشتند.

آغاز کار فرهاد با ارمنی‌ها و رضا موتوری
سرآغاز خوانندگی فرهاد در نوجوانی با گروه «چهار بچه جن» بود. این گروه فرهاد به همراه چند نفر از هم‌محلی‌هایش که ارمنی بودند؛ شکل گرفت. یک بار گروه برای اجرا به هتل خورشید اهواز رفته بود که چون خواننده‌ای نداشتند در آخرین لحظه قرار شد فرهاد آواز بخواند. بعد از آن فرهاد به کافه‌ها و رستوران‌ها رفت و در آنجا به نوازندگی و خوانندگی پرداخت. او آثار بزرگان موسیقی راک و بلوز را کاور می‌کرد و همواره مورد تحسین قرار می‌گرفت.فرهاد در سال ۴۹ با موسیقی فیلم «رضا موتوری» فارسی خواندن را آغاز کرد. اسفندیار منفردزاده درباره انتخاب فرهاد گفته، پس از فیلم قیصر در آن زمان به دنبال صدایی خاص می‌گشته و چون یک‌بار صدای فرهاد را شنیده بود، او را انتخاب کرد اما فرهاد مطمئن نبود که می‌تواند فارسی بخواند درنتیجه منفردزاده به او قول می‌دهد اگر از نتیجه‌ کار راضی نبود، آن را پاک کند. البته هرگز چنین نشد چرا که این اثر به یکی از ماندگارترین آثار فرهاد تبدیل شد و فرهاد هم از آن راضی بود.

از جمعه‌ی سیاه تا شبانه‌‌ی فرهاد
چند ماه بعد و در پی حمله چند چریک به پاسگاه ژاندارمری در سیاهکل و علنی شدن مبارزه مسلحانه با رژیم پهلوی، اسنفدیار منفردزاده که به جریان‌های چپ گرایش داشت، تصمیم گرفت آهنگی برای این واقعه بسازد.اسنفدیار منفرزاده می‌گوید زمانی که از شهیار قنبری خواست ترانه‌ای در مورد دلگیر بودن غروب جمعه بسراید و از فرهاد خواست این ترانه را بخواند، به آنها نگفت که این آهنگ را برای سیاهکل ساخته و این موضوع فقط در ذهن او بوده است. فرهاد هم در مصاحبه‌ای تایید کرده با این‌که با توجه به جو زمانه و گرایش‌های منفردزاده حدس‌هایی می‌زده اما هیچ وقت در این مورد صحبتی بین آنها نشده است.ترانه «جمعه» ابتدا تهیه‌کننده پیدا نمی‌کرد اما خیلی زود تبدیل به یکی از پرفروش‌ترین صفحه‌های موسیقی ایران شد.فرهاد پس از قطعه‌ی جمعه در جامعه به عنوان خواننده‌ای معترض و سیاسی شناخته شد و از سوی دیگر بسیار شهرت یافت. این شهرت باعث فعالیت بیشتر او نشد و او تا سال ۵۷ تنها یازده قطعه‌ی دیگر منتشر کرد سه سال بعد از انتشار جمعه، منفردزاده این‌بار با شعری از احمد شاملو به سراغ فرهاد رفت. شعری که با مطلع «کوچه‌ها باریکن دکونا بسته، خونه‌ها تاریکن طاقا شکسته، از صدا افتاده تار و کمونچه، مرده می‌برن کوچه به کوچه»، آشکارا در انتقاد از وضع جامعه آن دوران ایران بود. این آهنگ که «شبانه» نام داشت با استقبالی کم‌نظیر روبرو شد. حتی قیمت بیشتر از معمول آن هم باعث نشد دانشجویان و جوانان از خریدن آن منصرف شوند.خسرو لاوی، مدیر استریو دیسکو که منتشرکننده این آهنگ و تمامی کارهای فرهاد در فاصه سال‌‌های ۵۰ تا ۵۷ بوده، می‌گوید: بعد از آن که ساواک این صفحه را جمع کرد، دانشجویان جلدهای خالی صفحه شبانه را به چند برابر قیمت خود صفحه می‌خریدند.بعد از این وقایع ممیزی برای فعالیت هنرمندان بسیار زیاد شد و به همین نسبت انتشار کارهای سیاسی و اعتراضی غیرممکن‌تر می‌شد البته همچنان در طول این مدت آثار معترض بسیاری تولید شد.

فرهاد مهراد

آغاز روزگار غم‌انگیز فرهاد
اما سال‌ها بعد به تدریج روزهای غم‌انگیز فرهاد آغاز شد. او مثل بسیاری از خوانندگان شرایط زندگی‌شان دگرگون شد. به گفته خانم گلفام(همسر فرهاد)، او در سالیان اخیر برای گذراندن اوقاتش و گذران زندگی کارهای مختلفی می‌کرد. ازجمله چند بار با حسین الهی قمشه‌ای، نویسنده و محقق ایرانی که از دوستان خانوادگی فرهاد بود، به قمشه رفت تا تکه‌های صنایع دستی برای فروش به تهران بیاورد و مدتی هم روزهایش را در باغ یکی از آشنایانش در نزدیکی شهر دماوند می‌گذراند. فرهاد ۱۴ سال نتوانست برای آثارش مجوز بگیرد. در سال ۶۸ زمانی که سیدمحمد خاتمی وزیر ارشاد بود و فضای بازتری در ارشاد حاکم بود؛ فرهاد آلبوم «خواب در بیداری» را آماده کرد. البته آن آلبوم هم سرانجام در سال ۷۲ توانست راهی بازار شود و این اولین اثر فرهاد بعد از انقلاب بود.

شب تاریخی فرهاد در سینما سپیده
انتشار این آلبوم یک اتفاق غیرممکن و تاریخ‌ساز دیگر را به همراه داشت. فرهاد در تهران کنسرت می‌دهد. این کنسرت در آن زمان خیلی دور از انتظار بود. یکی از کارمندان این شرکت به نام رودابه طاهری با یک سال رفت و آمد مدام به وزارت ارشاد نهایتا توانست کاری را که در ابتدا غیرممکن می‌نمود، انجام دهد.فرهاد مهراد، جمعه نهم دی ماه سال ۷۳ در سینما سپیده روی صحنه رفت. استقبال مخاطبان بلیت‌های ۲۵۰۰ تومان کنسرت را سه روزه به اتمام رساند. این درحالی بود که محمدرضا شجریان بزرگترین خواننده‌ آن سال‌ها برای کنسرتش بلیت ۳۰۰ تومانی می‌فروخت.فرهاد میان صدها نفر خواند و شبی تاریخی ساخت. چند سال بعد (فروردین ماه سال ۷۶) فرهاد کنسرت دیگری را در هتل استقلال تدارک دید. این کنسرت به دلیل مسائلی که مشخص نیست از سوی مقامات تنها چند ساعت مانده به اجرا لغو شد. فرهاد به دلیل تعطیلی روزنامه‌ها قصد داشت با گیتارش جلوی هتل برود و به مردم اطلاع دهد و روبه‌روی هتل به اجرای برنامه بپردازد اما به او وعده‌ی کنسرت دیگری داده شد و جلویش را گرفتند. همسر فرهاد می‌گوید: این بدترین تجربه فرهاد در موسیقی بود و به او ضربه زد. فرهاد به تدریج از سال ۷۸ حالش وخیم شد. او به هپاتیت سی مبتلا شده بود. سه سال بعد به دلیل شدت یافتن بیماری به فرانسه رفت. او سه ماه آخر عمرش را در خانه یکی از بستگان خانم گلفام در شهری کوچک در شمال فرانسه گذراند و نهایتا در روز ۱۰ شهریور، در سن ۵۹ سالگی در پاریس درگذشت.فرهاد در گورستان تیه در جنوب پاریس به خاک سپرده شد اما صدایش هنوز زنده است.

اصلاً فرهاد خواننده نیست…
محمود استاد محمد بازیگر، نمایشنامه‌نویس و کارگردان تئاتر در یادداشتی درباره‌ی فرهاد می‌گوید: «خبر درگذشت او من را از من جدا کرد و گفتم نمی‌توانم از او ننویسم و این از سر اَدا و اَطوار نبود. دیگر حوصله اَدا و اَطوار هم ندارم و از هر چه سکوت عالمانه است، نکبتم می‌گیرد.فرهاد موسیقیدان بود و در موسیقی نظریه‌پرداز. پیانو و گیتار را خوب می‌نواخت. موسیقی کلاسیک را از عهد رُنسانس تا قرن بیستم می‌شناخت ولی در حیطه موسیقی مدرن دانشی بسیط، حسی جوشنده و نگاهی بدیع داشت و اطلاعات شگرفی نیز در موسیقی غرب و همچنین موسیقی سنتی خودمان داشت و البته خواننده هم بود، ولی من با وجه موسیقیدان و به‌خصوص با وجه خوانندگی‌اش ارتباطی نداشتم، هرچند که از سال‌های ۴۷ تا ۴۸ تا سال ۶۰ کمتر روز و روزگاری می‌شد که از حال یکدیگر بی‌خبر بمانیم. هنوز نوجوان بودم که خواسته و ناخواسته صدای او را شنیدم. جوانی که می‌خواند، ولی مثل دیگران نمی‌خواند. اَدا درنمی‌آورد. مانند بسیاری آرایش مو و مدل لباس و غمزه‌های نگاهش را به نمایش نمی‌گذارد. در حسرت خاطرات شب‌های مهتابی و بید مجنون و بوسه‌های کشدار زنجموره نمی‌کند. برای گوش، اعصاب و شعور مردم احترام قائل است. می‌خواند زنده و جاندار، می‌نوازد حی و حاضر و با کشش‌های خوش‌طنین موسیقی‌اش فریاد می‌کشد از بیخ و بُن جگر. از زیر آوار خفقان نعره می‌زند و اندکی بعد غریب‌تر از کوکوسرای دشت غربت مویه می‌کند. در همان روزها برحسب اتفاق دقیقه‌ای صدای او را از رادیو شنیدم. گفت‌وگو بود یا هر برنامه دیگری نمی‌دانم؛ ولی او حرف می‌زد. از بوف کور هدایت و زمستان اخوان حرف می‌زد و بحث می‌کرد و من مانده بودم معطل که: «او؟ خواننده ترانه‌های (ری چارلز) و غم تنهایی هدایت؟ خواننده کوچینی و یاس زمستانی امید؟» حیرتم معقول بود، هرگز نشنیده بودم که یک خواننده موسیقی پاپ از ادبیات ایران و همچنین هشیارانه از تاریخ سیاسی ایران حرف بزند.این پرسش در من کهنه شد تا چهار سال بعد که برای نخستین بار وی را در کافه فیروز، سر میز محمد آستیم دیدم. در آن دوران جذب آستیم و همراه شدن و هم صحبت شدن با او کار ساده‌ای نبود. عبث، عبث تنهایی‌اش را نمی‌شکست و با هر کسی هم نمی‌نشست و لذت کلام خون چکانش را به رایگان قسمت نمی‌کرد؛ ولی آن روز در کافه فیروز دیدم که آستیم اَنیس و مونس وی است. رفاقت‌شان کهنه است و فرهادِ همراه آستیم، اصلاً فرهاد خواننده نیست. روشنفکر است، دردمند است، ادیب است. از نثر بیهقی حرف می‌زند، متن انگلیسی ساموئل بکت را به من هدیه می‌دهد و سوره‌ای از قرآن را از حفظ می‌خواند. فردای آن روز حیرتم را برای اکبر مشکین بازگو کردم. مشکین گفت: «پیره پدر! فرهاد خیلی بیشتر از آن است که تو شناختی .»

امتیاز دهید: post
ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.