اتاقِ تاریک، شعری از رزا جمالی

تک نوری ست که بر مخفی ترین سمت می تابد

در عصب ها گسیل می شود

کافی ست

به اندازه ای ست که بر عنصرِ تازه ای دلالت می کند.

یاخته های کور را به کناری گذاشته ام

تا در اجسامِ کِدِر نفوذ کنند

ورقه هایی که بار گرفته اند در تاریکی ادامه می یابند.

با کَسری از من متناسب است

چنانچه جِرمی سنگین که از شاخه هایِ درخت آویزان است

به رنگِ سردِ جسمِ تُست

تقلای من.

چیزی ست که در بطنِ خود منجمد است

یک قطعه یِ تاریک است

شعاعِ نازکی ست

که در انسدادِ در محبوس است.

بلوری که به دست آمده

در سیالات نقش می گیرد

انتهایِ این مسیرکجاست؟

طرحی از عصب ها بر کاغذهایِ سیاه افتاده است .

رسوب می کنم

شماری از اجسام ضخیم اند

ظرف ها را بُرده ام

قدری آب تهِ لیوان هست.

از مجموعه ی منتشر نشده ی “این ساعتِ شنی که به خواب رفته است…”

رزا جمالی

امتیاز دهید: post
ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.