شعری از جواد طوسی برای هفتاد و پنج سالگی مسعود کیمیایی

آخرین یاغی

در آستانه هفتادوپنج سالگی
تنهاتر شده‌ای
یارانت یک‌به‌یک عشق را فراموش کردند
شهر خاکستری‌ات خالی از عشاق شده
از همان «بیگانه بیا» و «قیصر» باورت کردم
چه تلخ و مومنانه گفتی
انسان تنهاست
قهرمانان زخم‌خورده و پاکباخته و عدالتخواهت
در گذر از ستیز و اعتراض
آرامش را طلب کردند
و رستگار شدند
خودت در بهت و حیرتِ این سال‌های ابری
به آرامش رسیدی یا نه؟
می‌دانم و می‌دانی
«قیصر از شاهنومه رفت»*
با نگاه منتظرش از پشت پنجره قطار
صدایت می‌زند.
با سینمایت جان گرفتیم و قد کشیدیم
آن فصل غرور، مبادا در پاییز دفن شود
با ما بمان
با ما بمان
سینما بی‌تو هم‌نفسی ندارد.

*سطری از اخوان‌ثالث

امتیاز دهید: post
ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.