کنسرت در باغ؛ شعری از اکتاویو پاز
باریده باران
زمان به چشمی غول آسا ماند
که در آن
اندیشه وار
در آمد و رفتیم.
رودی از موسیقی
فرو می ریزد در خونم.
گر بگویم جسم، پاسخ می آید: باد!
گر بگویم خاک، پاسخ می آید: کجا؟
جهان دهان باز می کند
همچون شکوفه یی مضاعف،
غمگین از آمدن
شادمان از بودن در این مکان.
در کانون خویش گام برمی دارم
و راه خود را
باز نمی توانم یافت.
octavio paz
اکتاویو پاز
ترجمه از احمد شاملو