زلزلۀ عشق، غزلی از الهام حق مرادخان

خنده بر لب دارم و، اما درونم شاد نیست
دل اگر دربند باشد، روح هم آزاد نیست

وصف حالم عاشقی تنهاست؛کز بخت بدش
سهمش از معشوق، جز دلتنگی و غمباد نیست

فصل های زندگی وقتی زمستانی شوند
فرق، بین آذر و اسفند یا مرداد نیست

مرغ پیغام دعا حتما کر و کور است یا
گریه های ما به گوشش جز صدای باد نیست

گر “اذا زلزال “عشق آید همه ویران شوند
خانه اش آباد! کز او خانه ای آباد نیست

“دیو”در دلها به پیکار “ملایک”رفته است
حضرت حافظ بگو! اینها مگر اضداد نیست

ازدحام میله ها شور مرا از من گرفت
درد بسیار است؛ اما فرصت فریاد نیست

الهام حق مرادخان

امتیاز دهید: post
ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.