نگاهی به رمان چراغ ها را من خاموش می‌کنم

حرکت با چراغ خاموش
۱- دیگر امروزه شکی نیست که گفتمان، ساخت، تکنیک روایی و سیاق نوشتاری رمان «چراغ ها را من خاموش می‌کنم» یک مبدا تاریخی و نقطه عطف در ادبیات داستانی معاصر ایران است. این موقعیت شاخص، فارغ از ارزش داوری کیفی جریان های متاثر از این رمان است. پیشتر هم رمان هایی بوده اند که چنین جایگاهی در ادبیات ما داشته اند، اما لزوما همگی ارزش ادبی متعال و والایی نداشته اند: مثلا ادبیات پلیسی دهه ۶۰ و نویسندگانی چون «احمد محققی» یا مثلا رمان «تهران مخوف» نوشته «مشفق کاظمی» یا حتی «بامداد خمار» نوشته «فتانه حاج سیدجوادی» و در سوی دیگر ماجرا آثاری چون «بوف کور»، «جای خالی سلوچ» یا «سووشون». پس این جایگاه تاریخی طیف های گسترده یی را دربر می‌گیرد و موقعیت در زمانی خود را نه از کیفیت صرف ادبی در بوته نقادی که از وجهه جریان ساز خود کسب می‌کند اما «چراغ ها را من خاموش می‌کنم» از یک حیث می‌تواند موردی استثنایی باشد، چون در مرز خطرناکی قرار می‌گیرد که ادبیات عامه پسند را به ادبیات نخبه گرا متصل می‌کند. وجه عامه پسند این کتاب البته چندان ربطی به خود متن ندارد، بلکه بیشتر حاصل آثاری است که به تبع این رمان تولید شدند و در دوره یی اوج گرفتند و نهایتا چون بسیاری از جریان های ادبی دیگر ایران-در عین تولید انبوه- به حضیض کیفی خود رسیدند.

۲- «چراغ ها را من خاموش می‌کنم» در دورانی منتشر شد که به دلیل تناوب حوادث سیاسی و اجتماعی چالش برانگیز در جامعه ایران، مدیریت فرهنگی به سمت و سوی نوعی ایده آلیسم تحمیلی سوق یافته بود و وجه شعاری هر گفتمانی بر وجوه دیگرش می‌چربید اما این وجه شعاری چه در حوزه ادبیاتی که نهادهای حکومتی حامی‌ آن بودند و چه در بخشی که شاید بتوان به آن نام ادبیات مستقل داد: دیگر به اشباع رسیده و آکنده از تصنع شده بود. این رویکرد، حتی در گزارش های تلویزیونی نیز به وضوح مشاهده می‌شد: همه از مصاحبه شونده انتظار داشتند که حرف هایش پیامی‌ داشته باشد. پیامی‌ که شفاف، شعاری و هم راستا با جریان غالب فکری (اعم از رسمی‌ و غیر رسمی) باشد. در هر دو سوی ماجرا ادبیات با تعهد سر و کار داشت، اما تعریف این تعهد در هر سو متفاوت بود. «چراغ ها…» اگرچه نخستین رمان (یا حتی جزو نخستین رمان هایی) نبود که سازوکاری آنتی ایده آلیستی را پیشه می‌کرد، اما یکی از مهم ترین ها محسوب می‌شد. چرا که این بار گام به دنیای ناشناخته و معمولاخاموش عواطف زنانه می‌گذاشت و در عین حال، سیمای نزدیک به حقیقتی از خانواده یی غیر سنتی ارائه می‌داد با تمام روزمرگی ها، در حاشیه ماندگی ها و چالش هایش. با این حال ورود سمبلیک ملخ ها به جهان واره رمان، نشان می‌دهد که نویسنده نمی‌توانست از آن فرمت استعاری نشر پیام که طی سالیان گذشته در حافظه مشترک نویسندگان ایرانی نهادینه شده بود، بگریزد. او نیز تلویحا به نوعی نابودی و یغما اشارت دارد، اما این اشارت چندان سمت و سوی سیاسی نمی‌گیرد.

۳- حضور یک گفتمان عاطفی و باور پذیر از برگ های برنده اصلی رمان «چراغ ها را من خاموش می‌کنم» است. اینجا دیگر با یک ابر قهرمان رمانتیک طرف نیستیم که احیا کننده تیپ معهود «جذاب، خشن، دوست داشتنی» باشد. نخستین دگرگونی در جنسیت راوی است. تابوی ورود به دنیای خصوصی رمانس زنانه، در این اثر به ملایم ترین و موثر ترین شکل ممکن شکسته می‌شود. ما در این روایت، شاهد عشقی بالقوه هستیم که تقریبا هرگز فعلیت نمی‌یابد و در مرز وهم و آرزو و حقیقت سیلان می‌کند و نهایتا عقیم می‌ماند. بازگشت راوی به همان ساختار مالوف خانوادگی شاید در حوزه فلسفه اخلاق کلاسیک، تن دادن دوباره به سنت و تقدس نهاد های بنیادین اجتماعی تعبیر شود. با این تفاوت که تجربه عاطفی «کلاریس» حالا دستخوش تغییر شده و او دیگر نمی‌تواند و نمی‌خواهد همان آدم سابق باشد و به همان نقش مرسوم و معهودش در خانواده اکتفا کند. هر چند ما دیگر زندگی او را در این مقطع دنبال نمی‌کنیم، اما نشانگانی در متن هست که ما را مجاب می‌کند که دیگر زندگی او به سیاق پیشین نخواهد ماند.

۴- «زویا پیرزاد» در مسیر داستان نویسی ایران با چراغ خاموش حرکت کرد. او یک نویسنده قصه گوی غریزی است. پس رفرم ساختاری را هدف نمی‌گیرد. او از تجربه های زندگی شخصی خود به بهترین نحو برای تغییر مفهومی‌و مضمونی اثرش بهره می‌گیرد: تجربه زن بودن و عضویت در اقلیت مذهبی. از آنجا که هر دو خصیصه به نوعی در تقابل با نگاه سنتی قرار می‌گیرند، تجارب او زمینه ساز بروز جایگاه سرشار از تضاد و تناقض او در جامعه ایران است و این امر خود موجب تفاوت بنیادین جهان واره اثر او با آثار هم دوره اش می‌شود.

منبع: روزنامه اعتماد

امتیاز دهید: post
ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.