حقایقی درباره شناخت بیشتر کوروش

نه فقط این روزها، که از قدیم الایام هم نوشتن درباره بنیانگذار سلسله هخامنشی کار سخت و پیچیده ای به حساب می آمد. این سختی، یکی از سر نبود منابع و اطلاعات زیاد درباره اوست (از کوروش، به جز چند کتیبه نوشته شده به خط میخی، هیچ اسم دیگری در منابع ایرانی قبل از اسلام نیست.

حتی در حماسه ملی ما هخامنشیان تبدیل به پادشاهان کیانی شده اند و مثلا کیخسرو را معادل داستانی کوروش می دانند.) اما مهم تر از مساله منابع، تعصب هایی است که درباره کوروش هخامنشی رواج دارد. یک گروه او را به عرش اعلی می برند و «بزرگترین» ایرانی طول تاریخ می شمارندش و گروهی (مثل ناصر پورپیرار در سری کتاب های «دوازده قرن سکوت») او و جانشینانش را بیگانگانی معرفی می کنند که به ایران هجوم آوردند و دولت های محلی ایران را برانداختند. در میانه این دو نظر کاملا متناقض، انصاف بدهید که تعیین تکلیف با کوروش، مردی که از او بسیار کم می دانیم، واقعا کار سختی است.

چیزهای قطعی که درباره کوروش و زندگی او می دانیم، اینهاست: در حدود ۵۷۶ قبل میلاد به دنیا آمد. پدرش در ولایت انشان (استان فارس امروزی) شاهی محلی بود و مادرش، ماندانا دختر آستیاگ پادشاه ماد بود. (ظاهرا به علت خشم پدربزرگش) کودکی را در دل طبیعت و خارج از محیط دربار گذراند. در جوانی توانست با متحد کردن اهالی پارس، بر تخست پدر بنشیند.

در ۵۵۹ ق.م اعلام استقلال کرد. ۹ سال بعد، دولت ماد را برانداخت و پادشاه هر دو دولت شد. با نبونید، پادشاه بابل (مهم ترین شهر بین النهرین در آن زمان) صلح کرد و در ۵۴۷ ق.م ارمنستان را هم به خاکش اضافه کرد. در ۵۴۶ ق.م بعد از جنگی کوتاه با کزروس، حاکم ثروتمند سارد، این شهر و سپس تمام لیدی و آسیای صغیر را تصرف کرد.

در سال های ۵۴۵ تا ۵۳۹ ق.م مرزهای حکومتش را در شرق گسترش داد و گرگان، هرات، باختر، سغد و خوارزم را هم گرفت. در سال ۵۳۹ ق.م پیمانش با نبونید را شکست و بابل را فتح کرد. در آنجا رسما تشکیل دولت هخامنشی را اعلام کرد («هخامنش» یعنی کسی که نیت دوستی دارد) و منشور معروفش را نوشت. یهودی هایی را هم که از زمان بخت النصر دوم در بابل اسیر بودند آزاد کرد. سال بعد فینیقیه را مطیع ساخت. در ۵۳۳ ق.م توانست از کوه های پامیر بگذرد و تا مرزهای هند برود. سه سال بعد، در حال جنگ مرد. بر روی لوحه آرامگاهش در پاسارگاد، به عنوان خلاصه تمام زندگی پر جنب و جوشش همین پنج کلمه را نوشتند: «من کوروش هستم، شاه هخامنشی».

شناخت کوروش از روی متن
در میان منابع ایرانی، همان لوحه پاسارگاد و منشور او در بابل از قول و زبان خود او هستند. سه بار هم در متن کتیبه داریوش در بیستون اسمش ذکر شده. یک لوح هم هست که مورخان بابلی درباره فتح بابل نوشته اند و به «رویدادنامه نبونید – کوروش» معروف است. از خود نبونید هم یک استوانه گلی مانده که یک سال قبل از سقوطش نوشته و در آن به همسایه اش کوروش اشاراتی دارد. به جز اینها، ۵۰ لوح در بابل کشف شده که همگی متعلق به سال هشتم حکومت او در بابل و درباره امور اداری و حکومتی هستند. تا اینجا شد ۵۵ سند به خط میخی.

در «عهد عتیق» (کتاب های اشعیا، ارمیا، عذرا و دانیال) از کوروش یاد شده. یک سالنامه کهن مجارستانی سالشمار سلطنتش را نوشته. در آثار یونانی اما ذکر او با تفصیل بیشتری آمده. هرودوت در «تواریخ»، دیودور سیسیلی در «کتابخانه تاریخ»، کتزیاس در «پرسیکا» و پلوتارک در «زندگی ها» هرکدام چیزهایی درباره او آورده اند اما از همه مفصل تر نوشته گزنفون است با عنوان «تربیت کوروش» (کوروپایدیا) که آن را در ظاهر برای آموزش جنگجویان، ولی در اصل برای تقرب به کوروش کوچک، پسر اردشیر دوم نوشته. اینها همه منابع دست اولی است که درباره کوروش به ما رسیده. همه این متن ها (جز آن ۵۰ لوح اداری در بابل) به فارسی امروزی ترجمه شده اند و بعضی (مثل منشور کوروش) حتی چند ترجمه هم دارند.

از کشف الواح میخی مربوط به کوروش و بازخوانی دوباره منابع و مدارک قدیمی، بیشتر از ۱۵۰ سال هم نمی گذرد. سال ۱۸۷۹ در جریان کاوش های یک گروه باستان شناسی انگلیسی در معبد اسگیله (نیایشگاه مردوک، خدای بابلی ها) استوانه ای از گل پخته پیدا شد که دور تا دور آن نوشته هایی با خط میخی اکدی وجود داشت. ابتدا تصور می شد که این منشور نوشته ای مربوط به فرمانروایان آشور یا بابل باشد. یک سال بعد، هنری راولینسون انگلیسی، کسی که به «کاشف رمز خط میخی» معروف است، موفق شد منشور را بخواند و بفهمد که این منشور متعلق به کوروش و ماجرای فتح بابل است.

ترجمه کامل این متن و رفع مشکلاتی که در تطبیق اسامی خاص آن وجود داشت، تا یک قرن بعد یعنی ۱۹۸۳ طول کشید. اما از همان ۱۸۸۰ بحث درباره احوال کوروش هخامنشی موضوع مورد علاقه مورخان و بعد هم مردم عادی شد. حتی در بین مفسران قرآن هم بحث هایی درباره احتمال تطبیق داستان «ذورالقرنین» (آیات ۸۳ تا ۹۷ سوره کهف) با شخصیت و سرگذشت کوروش درگرفت (مرحوم علامه طباطبایی در «المیزان» خلاصه این بحث ها را آورده است. خود علامه موافق «ذوالقرنین» خواندن کوروش است.)

کوروش واقعیت، کوروش افسانه
در نتیجه توجه محققان به کوروش، علاقه به کوروش در بین عموم مردم هم شایع شده است. کافی است خودتان کمی بین وبلاگ های اینترنتی بگردید. این علاقه عمومی، گاهی باعث رواج مطالب بدون سند و مدرک هم می شود. عموم این مطالب از این اشتباه رایج ناشی می شوند که فرد علاقمند، تنها بخشی از تاریخ را مطالعه می کند.

به عنوان یک نمونه، یکی از عبارت های رایج در اینترنت مطالبی است با عنوان هایی شبیه به این: «کوروش پادشاهی که تنها یک زن داشت». هرچند صحت یا عدم صحت این مطلب نباید مبنای قضاوت درباره شخصی باشد که ۲۶ قرن قبل و با عقاید و مناسبات آن زمان زندگی می کرده، اما به هر حال، چنین ادعایی اصلا درست نیست. طبق منابع، کوروش سه زن رسمی داشته: «آمیتیس» خواهر ماندانا و خاله خودش که او را پس از اشغال کشور ماد و پس از کشتن شوهرش به همسری گرفته بود: «کاساندان» دختر فرناسپ که ظاهرا زن اصلی حرمسرا و مادر ولیعهد بود و «نییتیس» دختر آماسیس دوم فرعون مصر که کاساندان نگران توجه زیاد کوروش به او بود. حتی کوروش قصد ازدواج با زن چهارم، یعنی «توموروس / تومیریس» ملکه ماساژت ها را هم داشت که به دلیل جواب رد او، جنگ در گرفت و کوروش جانش را در همین جنگ از دست داد. (باز تاکید می کنیم که این مطلب اصلا ملاک خوبی برای قضاوت کردن درباره کوروش نیست. در همین عصر خودمان و تا ۶۰ ۵۰ سال پیش، دو یا چند زن داشتن برای مردان عیب و ایراد نبود. چه برسد برای شخصی که پادشاه بوده و تازه قصدش از این ازدواج ها، تحکیم قدرت سیاسی از راه پیوند خانوادگی باشد.)

یک عقیده رایج دیگر درباره کوروش، تاکید بر رفتارهای توام با انسانیت و مهر و مدارای کوروش است. این نکته که کوروش در کشورگشایی هایش طوری رفتار نمی کرد که اقوام مغلوب تا آخرین قطره خون با او بجنگند، یک واقعیت تاریخی است. متن منشور کوروش هم نکاتی در تایید همین روش کوروش دارد. اما انصافا همین فتح بابل جز با جنگ و خونریزی ممکن بوده است؟ برای ارزیابی متن همین منشور معروف، ما مدارک دیگری هم داریم.

مثلا در سطرهای ۳ تا ۱۹ منشور، کوروش گفته است که مردم بابل از نبونید (شاه بابل) ناراضی بودند و او را شاهی می دانستند که اندوه و غم، سختی معاش و رنج و آزا و مرگ برای مردم خود آورده بود. کوروش می گوید که مردم بابل از خدا خواستند که شاهی خوب برای آنان بیاید و خدای بزرگ هم پس از اینکه سراسر جهان را گشت، کوروش را یافت و از او حمایت کرد تا شاه بابل شود. آنگاه همه مردم از پادشاهی کوروش که توام با راستی و عدالت بود و آنان را از غم و مرگ رهایی داده بود، خوشنود شدند و او را شادباش گفتند. ۱۷ سال بعد، داریوش در کتیبه بیستون، درباره بابل طور دیگری نوشت.

او در بند ۱۶ ستون اول کتیبه بیستون نوشته که در زمان خودش، شخصی به نام ندینتوبل که به دروغ خودش را پسر نبونید معرفی می کرد، قیام کرد و با حمایت همه مردم شاه بابل شد. باز در سطر ۱۶ از ستون سوم همان کتیبه داریوش تعریف می کند که چند ماه بعد، شخص دیگری نیز به نام آرخه که خود را پسر نبونید معرفی می کرد، قیام کرد و با حمایت همه مردم شاه بابل شد. هر دوی این قیام ها توسط داریوش سرکوب شدند. حالا چطوری می شود که دو نفر با ادعای انتساب خودشان به نبونید (که علی القاعده باید منفور باشد) این طوری محبوبیت مردمی کسب می کنند؟

آن چیزهایی که کوروش در متن منشورش آورده که بدون جنگ به بابل وارد شده، نگذاشته سپاهیانش «که به مانند قطرات رودخانه بی شمار بودند» (سطر ۱۶) کسی از اهالی شهر را اذیت بکنند، پرستشگاه های بابلی ها را باز گذاشته، برده ها را آزاد کرده،… و کلی کار بشردوستانه دیگر، حتی اگر در خود بابل هم اتفاق افتاده باشد، قطعا در بقیه فتوحاتش وضع به این شکل نبوده. (حتی در مورد آن نکته آزادکردن برده ها هم در متن آن ۵۰ لوحه گلی مکشوفه از زمان حکومت کوروش در بابل، اسم و آدرس مراکز خرید و فروش برده وجود دارد.)

نکته اما اینجاست که کوروش دوست داشته در تاریخ به این شکل شناخته بشود. آن هم در زمانه ای که بقیه پادشاهان و سرداران حتی فکر این موضوعات را هم نمی کردند.

دلیل اهمیت کوروش
معمولا دوستداران کوروش، از فتح بابل با یادآوری آن منشور گلی و مفهوم «حقوق بشر» یاد می کنند اما اگر جنبه نمادین آن منشور را کنار بگذاریم، کار کوروش اهمیت دیگر و اتفاقا بزرگتری هم دارد. در روز ورود کوروش به بابل، مرحله ای از تمدن تمام شد و مرحله جدیدی آغاز شد. با لشگرکشی کوروش، دولت بابل فروریخت و تمدن های بین النهرین به پایان کار خود رسیدند.

این تمدن ها که نوشتن، خط میخی، اعداد و مبادلات پولی را به بشر هدیه داده بودند، برای سه هزار سال قبل از این تاریخ، مهم ترین کانون های تمدنی بشر به حساب می آمدند. با فتوحات کوروش، عصر بین النهرین به پایان رسید. اما در عوض، کوروش مفهوم سیاسی جدیدی به اسم «امپراتوری» را وارد اندیشه بشری کرد که تا قرن بیستم بعد از میلاد و زمان جنگ جهانی اول، در تاریخ ماندگار بود.

برای توضیح باید بدانیم که قبل از کوروش، مفهومی به اسم کشور وجود خارجی نداشت. هر دولتی، متشکل بود از یک شهر اصلی و چند شهر یا ده اقماری خودش. درواقع به جای کشورهای بزرگ، دولت – شهر وجود دا شت که حاکم محلی هر شهری، امور مربوط به ولایت های نزدیک را هم رتق و فتق می کرد. شهرهای یونانی ممکن بود تا آن طرف دریای اژه و فتح تروا هم بروند، بخت النصر ممکن بود تا بیت المقدس هم برود و یهود را به اسارت بگیرد، اما هم پهلوانان یونانی و هم بخت النصر به شهرخ ودشان برمی گشتند.

دنیای بشر کوچک بود. هر دنیای کوچکی، خط، فرهنگ و تاریخ خودش را داشت. اقدام جسوریانه کوروش در ادغام انبوهی از این دولت – شهرها در داخل یک قلمرو واحد، مفهوم سیاسی و به دنبال آن، مفاهیم فرهنگی و اجتماعی جدیدی را شکل داد. مثلا ترجمه، از زمانی شروع شد که این امپراتوری چندملیتی بزرگ شکل گرفت. حالا لازم بود فرمان های شاه به سرتاسر قلمرو برود و مطالب آنها اهم برای شاه قابل فهم باشد.

پس گروهی به اسم مترجمان یا دبیران شکل گرفتند که تا قرن ها در دربارها حضور داشتند (نمونه معروفشان ابوالفضل بیهقی دبیر است که آن تاریخ معروف را نوشت). فکرش را بکنید؛ فقط همین یک اقدام رواج ترجمه، فرهنگ بشر را چند پله جلو برد؟

البته کوروش در این پیشبرد فرهنگی تنها نبود. در عصر او، شخصیت های بزرگ دیگری هم در نقاط مختلف دنیا زندگی می کردند که هرچند با هم ارتباط مستقیم نداشتند، اما در مجموع توانستند دنیا را یک تکان اساسی بدهند. در یونان، تالس (۶۲۵ ۵۴۳ق.م) دانشمندی که هندسه را اختراع کرد و ازوپ (احتمالا ۶۲۰ ۵۶۰ق.م) داستان سرایی که سنت ادبیات کودک را بنیان گذاشت، بودند.

در خاورمیانه و کنار کوروش، دانیال نبی (۶۲۳ ۵۳۶ ق.م) که به تعبیر خواب شهرت دارد و فروید می گفت پدر علم روان شناسی است، حضور داشت. در شرق، بودا (۵۶۳ ۴۸۳ق.م) شاهزاده ای که قدرت را ترک گفت تا به روشنایی برسد و کنفوسیوس (۵۵۱ ۴۷۹ق.م) معلمی که یک سیستم فکری مبتنی بر تفاوت فرد و اجتماع را بنیان گذاشت، ظاهر شدند.

یک محقق تاریخ ادیان، به این دوره «دگرگونی بزرگ» لقب داده است. اتفاقی شبیه به «عصر انقلاب صنعتی» که یکباره چهره دنیا را عوض کرد. اهمیت کوروش اتفاقا به خاطر حضور موثر در یکی از همین نقاط عطف تاریخ بشر است.

منبع: روزنامه همشهری

امتیاز دهید: post
ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

1 نظر
  1. شهاب می‌گوید

    عاشقتيم كورش هميشه تا انتهاي تاريخ اين حرفا چيزي از ارادت ما به تو كم نمي كند هر وقت كنار آرامگاه رفته ام و از روح بزرگ او كمك خواسته ام باور كنيد جوابم را گرفته ام.
    ما 1400 سال پيش را چنان توصيف مي كنيم كه انگار خودمان در آنجا حضور داشته ايم در عاشورا بوده ايم در صفين بوده ايم در احد بوده ايم هيچ كس هم هيچ اعتراضي نمي كند اما به تاريخ خودمان كه مي رسيم يا مي گوييد تاريخ ساخته ايد یا مي گوييد مداركي نيست و هزاران چيز ديگر مخلص كلام از آنروز اين خانه ويرانه شد كه نان آورش مرد بيگانه شد.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.