در ستایش لمپنیزم
پرده اول: در پیاده رو مشغول رفتن به محل کار یا تحصیل خود میباشید که ناگهان موتورسیکلتی با سرعت از پشت سر شما میآید و با سرعتی باورنکردنی با صدای گوش خراش بوق موتور خود با فاصله میلیمتری از کنار شما عبور میکند و شما فرصت هیچ واکنشی را پیدا نمیکنید و اگر هم فرصت اعتراض را بیابید رگباری از کلمات قصار شامل الفاظ رکیک نصیبتان میشود به طوری که شما از اعتراض خود پشیمان شده و چند فحش نیز خودتان بر الفاظ نامانوس فرد مقابل افزوده و نثار شخص شخیصتان مینمائید تا درس عبرتی باشد برایتان تا دیگر در چنین مواقعی اعتراض نکنید!
پرده دوم: در خیابان در حال عبور هستید و چند نفر آقا و خانم نیز در خیابان در حال عبور و رفت و آمد میباشند که یکی از آقایان نسبتا محترم با صدای بلند و نخراشیده در حال مکالمه با تلفن همراه خود است که ناگهان بر شدت عصبانیت و تن صدایش، افزوده شده و رگباری از فحشهای رکیک ناموسی، مسلسل وار از دهان مبارک خارج شده و شما از شدت حیرت و خجالت نمیتوانید سر خود را بلند کنید و بالاجبار خود را به کوچه علی چپ زده و طوری رفتار میکنید که چیزی نشنیدهاید و اتفاقی نیفتاده است!
پرده سوم: در صف تاکسی منتظر تاکسی هستید و در جلوی صف، پیرمردی محترم و لاغر اندام نیز در انتظار تاکسی میباشد. در لحظهای که تاکسی جلوس مینماید جوانی هیکلی و ورزیده که نشان و حکایت از ورزش تناسب اندام دارد به صورت ناگهانی و غیرنوبت، سوار ماشین شده که با اعتراض پیر سالخورده روبرو میشود. در ابتدا وقعی به اعتراض او نمیگذارد ولی با ادامه اعتراض او که خواستار پیاده شدن جوان و رعایت کردن صف میشود، جوان با عصبانیت از ماشین پیاده شده و فحشهای رکیکی نثارش میکند و جوان خوش غیرت و پهلوان نیز سوار تاکسی شده و میرود. جمعیت مردم نیزهاج و واج، انگشت حیرت بر دهان گرفته و در ذهن و دل خود به دنبال پاسخی منطقی برای این سوال میگردند که آخر چرا و به چه جرم و گناهی، این فرد، مستحق چنین آزار و اذیت و توهینی بوده است!
پرده چهارم: سوار مترو هستید که پیامکی به گوشیتان میرسد. شروع به خواندن پیامک میکنید که مشاهده میکنید در حین خواندن پیامک، فرد بغل دستی شما نیز در حال خواندن پیامک از روی صفحه گوشی شما است. از آن جا که حوصله جر و بحث و جدل کردن ندارید بی اعتنا نسبت به این موضوع میگذرید و شروع به جواب دادن به پیامک میکنید که مجددا متوجه میشوید فرد بغل دستی تان همچنان در حال مشاهده و خواندن پیامکتان است. در این لحظه، محترمانه به او گوشزد میکنید که کارش درست نیست اما این فرد به جای عذرخواهی از شما بابت کار نادرستی که انجام داده شاکی شده و طلبکار هم میشود و اینجاست که به یاد ضرب المثل دزد شاکی تر از صاحبخانه (دزد پررو یقه صاحبخانه را میگیرد) میافتید و پشیمان از اعتراض و تذکر دادن میشوید و لاجرم برای ختم به خیر ماجرا شما از طرف مقابل عذرخواهی میکنید!
امثال این رفتارها و حرکات را متاسفانه به وفور میتوان در جامعه ما مشاهده کرد و موارد دیگری نیز میتوان بر این سیاهه افزود از جمله درگیریها بر اثر رانندگی و متلک پرانی به بانوان در معابر و خیابانها یا فحاشیها در ورزشگاهها و استفاده از لودگیهای سطحی خیابانی و جملات و اصطلاحات سخیف و لمپن در فیلمها و …
به راستی چرا چنین مواردی در جامعه ما به وفور دیده میشود؟ آیا دلیل آن میتواند به جز این باشد که فرهنگ لمپنیزم به شدت در رفتار، گفتار، افکار و به خصوص در فرهنگ جمعی ما رسوخ کرده و روز به روز این رفتارها برای کل افراد جامعه حتی خود افراد لمپن نیز آزاردهنده تر شده و منجر به تنشهای بیحاصل بیشتر و کمتر شدن آستانه صبر و تحمل افراد جامعه و افزایش نزاعها و درگیریهای خیابانی و افسردگی و غمگینی بیشتر افراد جامعه میشود.
در جامعه ای که فرهنگ غالب و رایج، سطحینگری، لودگی و لمپنیزم باشد میبایست بسیار صبور بود وگرنه با کوچکترین رفتار یا گفتاری جرقه یک کشمکش و نزاع زده شده و کمترین و کم خطرترین نتیجه آن توهین و ناسزا و سلب آرامش و عصبانیت خواهد بود.
سیل ویرانگر لمپنیزم، بسیار مخرب بوده و متاسفانه بسیار هم شایع شده است و حوزههای زیادی از جامعه ما را در نوردیده و حتی فتح کرده است و در این مسیر دامن افراد تحصیل کرده ما که میبایست حاملان و پیشروان فرهنگ در جامعه باشند را نیز گرفته و به امری عادی و پیش پا افتاده تبدیل شده است که نتایج زیان بار آن در حوزههای مختلف به خصوص در هنر و ورزش ما نمود و حضور پررنگی یافته است که از جمله میتوان به فیلمهای بسیار سطحی و کم محتوای سینمایمان اشاره کرد که انسان ناچار به اعتراف میشود که با دیدن چنین فیلمهایی باید صد رحمت و درود بر فیلم فارسی فرستاد. یا اشعار و آهنگ ملودیها و ترانههای چندساله اخیر به خصوص مد شدن ترانههای رپ زیرزمینی که از سوی ضبطها و اسپیکرهای قوی و عظیم نصب شده بر روی انواع و اقسام اتومبیلها در خیابان شنیده شده و آرامش افراد جامعه را سلب میکنند، اکثرا بسیار سطحی، کم محتوا و دارای بار معنایی ضعیف هستند. مورد دیگر مشکلات و معضلات یکی دو دهه اخیر در ورزشگاهها به خصوص در ورزشگاههای فوتبال بوده که آن قدر نمکش شور شده و اظهر من الشمس است که نیازی به توضیح بیشتر نیست.
سوالی که ممکن است برای هر خوانندهای بعد از خواندن این مطالب پیش بیاید این است که آیا در بیان این موارد و مطالب، بزرگنمایی و اغراق نشده است؟ یا به واقع تبدیل به بیماری جامعه ما شده است و اغراق و غلوی در کار نبوده است؟
پاسخ به سوال فوق هر چه باشد نمیتوان منکر موارد مطرح شده در این مقاله شد. این موارد، معضلات مبتلا به جامعه ما بوده و خواهناخواه و بلا استثناء، گریبانگیر همه افراد جامعه است و تفاوت فقط در مقدار و میزان درگیر بودن است. به راستی چاره کار چیست؟ آیا چاره و راه علاج و درمانی بر این فرهنگ مخرب و زیانبار نیست و ما نیز میبایست پرچم سفید تسلیم را برافراشته و به احترام، کلاه از سر برای چنین طاعونی برداشته و برای رسوا نشدن و دچار دردسر نشدن، همرنگ جماعت شده و ما نیز فریاد “زنده باد لمپنیزم” سر دهیم؟
مصطفی حسینزاده
منبع: روزنامه مردمسالاری